او پيامبري بود كه نه كتاب نداشت نه معجزهاي اسباب رسالت او تنها خوشهاي گندم بود كه خدا به او داده بود
خدا به او گفته بود: دشمناناند كه معجزه ميخواهند، معجزهاي كه مبهوتشان كند. اما دوستان؛ تنها با اشارهاي ايمان ميآورند. و اين خوشههاي گندم براي اشاره كافي است
پيامبر، كوي به كوي و شهر به شهر رفت و گفت: آي مردم، به اين خوشه گندم نگاه كنيد. قصه اين گندم، قصه شماست كه چيده ميشود و به آسياب ميرود تا ساييده شود و پس از آن خميري خواهد شد در دستهاي نانوا و ميرود تا داغي تنور را تجربه كند، ميرود تا نان شود، مائده مقدس سفرهها
آي مردم، شما نيز همان خوشههاي گندميد كه در مزرعه خدا باليدهايد. نترسيد از اين كه چيده ميشويد، خود را به آسيابان روزگار بسپاريد تا در آسياب دنيا شما را بسايد، تا درشتيهايتان به نرمي بدل شود وسختيهايتان به آساني
خداوند نانواي آدمهاست. خميرتان را به او بدهيد تا در دستهايش ورزيده شويد، خدا بر روحتان چاشني درد و نمك رنج خواهد زد و شما را در دستان خود خواهد فشرد؛ طاقت بياوريد، طاقت بياوريد تا پرورده شويد. و كيست كه نداند خداوند او را در تنور خود خواهد نشاند؛ اين سنت زندگي است. اما زيباتر آن است كه با پاي خود به تنورش درآييد و بسوزييد، نه از سر بيچارگي و اضطرار، كه از سر شوق و اختيار. پيامبر گفت: صبوري كنيد تا نان شويد؛ ناني كه زيبنده سفرههاي ملكوت باشد. صبوري كنيد تا نان شويد؛ ناني كه به مذاق خدا خوش آيد
هزاران سال است كه نان در سفره آدمي است تا به يادش آورد قصه خوشههاي گندم و آسياب و تنور را..... قصه نان پختن، نان قسمت كردن، نان شدن را
از عرفان نظرآهاري
1 comment:
Dear Babak,
I read your comment about Masnawi sessions we have in Paltalk (http://masnawi.persianblog.com), and about your question about Rumi's poems in English. I recommend you join and use the Sunlight group:
http://SunlightGroup.blogspot.com
Regards,
Panevis.
Post a Comment