چند وقته دست و دلم به نوشتن نمي ره.. الان هم كه دارم مي نويسم زوركيه
.
فرهنگ ايراني هميشه آدما رو به عرفان فردي و زهد نشيني و تارك دنيايي سوق داده و شايد همين دليلي هستش كه ما ايرانيا تو فعاليت هاي جمعي ضعيفيم.. هميشه گفته كه كلاهت رو سفت بچسب كه باد نبره نگفته كه با اون دستي كه آزاده كلاه بغل دستيت رو هم سفت بگير كه اونم باد نبره
.
بهمين دليل هيچ گونه محركي براي فعاليت هاي نوشتاري آدما نميشه از بيرون پيدا كرد.. همه چي بايد دروني باشه و از خود آدم سرچشمه بگيره و اين كار آدم رو سخت مي كنه
.
تو اين مدتي كه چيزي ننوشتم و چاپ نكردم كسي پيدا نشد كه بگه بابا منتظريم و ازت خبري نيست.. به همين دليل آدم به اين نتيجه ميرسه كه خب وقتي طالبي وجود نداره، چه دليلي واسه حركت فرهنگي هست؟
.
ماها هميشه تنهاييم و تو خارج اين تنهايي بيشتر به چشم مياد. بيشتر آدما مباني دوستيشون بر پايه منفعت طلبي و يارگيري هستش و ما هم چون هميشه تو زندگيمون طرفدار حق بوديم، طبيعتاً تو هيچ دسته اي جا نداشتيم. در نتيجه كم ميشه آدمايي رو پيدا كرد كه هم فكر باشن
.
كاريش هم نميشه كرد و ماها خودمون اين سبك زندگي رو انتخاب كرديم و بايد ادامه داد. چون تعلق به يك نحله فكري خاص مترادف با تعصب كوركورانه و چشم بستن بر روي حقايقي هستش كه ممكنه ديگران در دست داشته باشن
.
مواظب خودتون باشيد و يك كم به فكر ديگران هم باشيد . به نظرم توسعه فردي آدما در بستر حركت هاي اجتماعي شكل مي گيره نه تارك دنيايي و بستن درها بر روي خود. مثه حرف بوش كه ميگفت كه يا با مايي يا دشمن ما.. آدما ميتونن با كسي نباشن و در عين حال دوستش باشن و سر يك ميز باهاش بشينن
5 comments:
Dear Babak, Please write, we love your writing and truly enjoy reading it. I really do and I'm sure there are thousands more agree with me. If we don't ask doesn't mean you should stop. But I make sure will keep in touch closely and say it out loud "WE WANT YOU TO WRITEEEEEEEEEEEEEEEEEE." God bless you my friend :)))
سلام بابك خان
ولله خودت هم بفهمي نفهمي ديگران رو تحويل نمي گيري! اما خارج از شوخي، من از بس گرفتار و تنبلم كه هنوز نتونستم رختخوابم رو هم مرتب بكنم و هر شب با هزار بدبختي مي خوابم. ما كه هر از چند گاهي به اينجا سر مي زنيم ولي اگر كامنتي چيزي نمي گذاريم دليل خبر نداشتن نيست. در ضمن در مورد اون برنامه كه جمع مي شيم خونه ...، همين جمعه هستش. اگه خواستي باهات هماهنگ مي كنم. تنها راه مبارزه با عرفان و در خود ماندگي و افسردگي هم فقط ورزش مرتبه. من الان مدتيه كه دارم هر روز ورزش مي كنم و خيلي با گذشتم فرق كردم. ماشالله خودت كه يه پا قهرماني.
در تماس باش
ببین بابک .. من فکر میکنم اینقدر اینجا زندگی کردی که تو این مدت متوجه شده باشی
اینجا همه گرفتارن.. حالافرقی نمیکنه مجرد باشن یا با خانواده..با بچه یه بی بچه....همه یه طورایی سرشون گرمه
و واقعا واسه همینه که اینجا برعکس ایران زمان سریع میگذره
..
در مورد اینکه ما در جمع و کار جمعی مشکل داریم باهات موافقم
...
من خودم این مساله یادم رفته بود اما چند سال پیش که رفته بودم
اروپا واسه دیدن اقوامم و تو ساتلایت ایرانی داشتم فیلم دایی جا ن ناپلیون رو میدیدم
به این مطلب رسیدم که ما ایرانی ها اصلا به درد کار جمعی و با هم نمی خوریم
..
چون حرف همدیگه روقبول نداریم و همه میخواهیم رییس بازی در بیاریم
..
بر عکس ژاپنی ها که اصلا فردیت واسشون زیاد معنا نداره و همیشه گروهی کارشون رو انجام میدن
..
یعنی سیستم اونا رو همونطور بار میاره
..
من البته همون موقع یه مطلبی هم راجع به این تو بلاگم نوشتم
..
بگذریم
حالا چی داری میخونی؟
درس خوندن بد هم نیست .. من اینجازیاد درس خوندم
زهره جان
به نظرم اين خود آدما هستن كه سرنوشتشون را مي سازن نه مليت اونا ..به نظرم مي آيد كه ماها از اين وضعمون داريم حال مي كنيم... همون ميزگرد ازدواج محك جالبي براي من بود ..يادته چه حرفايي رد وبدل شد و موقعي كه قرار شد همديگر رو بازم ببينم هيچكس نيومد .. همه گفتن گرفتاريم ... اونش مهم نيست كه اون موقع گرفتار بوديم ولي بعدش هيچ كس موضوع رو اصلاً پيگيري نكرد .. به نظرم ماها نبايد خودمون را تافته جدا بافته از ديگرهموطنانمون ببينيم... خودت حرف خوبي اون روز زدي كه دنبال يك آدم واقعي مي گردي كه خودش باشه.... اكثر ماها خودمون نيستيم... راجع به سئوالت ، دارم يكي از رشته هاي حقوق را مي خونم.. تا خدا چه خواهد
Post a Comment