آقا عملگي هم عالمي داره ها كه ما نمي دونستيم
.
كلي با خودم كلنجار رفتم كه اين مطلب رو امروز بنويسم يا نه.......... هزاران تصوير تو ذهنم نقش بسته بود از پيامد ها و حرف و حديث هاي اين نوشتار ولي آخرش گفتم مي نويسم به دو دليل اولش اينكه دوستاي ايرانيم كه اين وب لاگ رو ميخونن بدونن كه زندگي ايرانيا تو خارج خيلي سخت تر از اون چيزيه كه فكر ميكنن، چون هر چي بهشون ميگي كه بابا اينجا سخته پول در بياري فكر مي كنن دلت نميخاد كه اونا بيان اينجا دوم اينكه اين تجربيات رو بايد مكتوب كرد چون يه بخشي از زندگيته... دزدي كه نكردي رفتي عملگي . دارم ميخندمو مي نويسم در حالي كه بدنم از سنگيني كار فيزيكي درد مي كنه و انگشتاي دستم از زمختي عين دستاي اورانگوتان شده
.
الان فكر كنم 7 ماه شدم اومدم اينجا و هنوز كار درست حسابي پيدا نكردم . الحمدالله اينجا اصلاً كار واسه ترجمه يافت نمي شود و در ثاني گويا نسوان ايراني مقيم سيدني روزنه هارو براي ورود تازه واردين در تجارت ديلماجي بستن. با نوشتن هم كه خرجت در نمياد و كار كردن خر و خوردن يابوست.از طرف ديگه اگرچه استادم به من هفته گذشته اجازه داد كه برم از راه درمان پول در بيارم ولي بنده همچين اجازه اي به خودم تا حالا ندادم و اميدوارم كه ندم ... خلاصه آقا جان فهميديم پيگيري پيدا كردن كارهاي روشنفكرانه فايده نداره و خواستيم به خدا ثابت كنيم كه آقا ما هم اهل حاليم و رفتيم سراغ عملگي. بدبختي فيزيكمون هم به اين كار نمي خورد و سر عملم ( كه يك مهندس ژنتيك بود) كلي به من مي خنديد. منم مي گفتم كه بابا من تو عمرم از خودكار سنگين تر بلند نكرده بودم واي به حال سيمان و خاك و اين حرفا.چشمتون روز بد نبينه بيش از 30 بار 5 طبقه ساختمون را با كلي نخاله بالا پايين كردم .
.
البته خودم ميدونم كرم داشتم كه امروز رفتم سر اين كار عملگي. ميخواستم يه خرده اين خود لعنتي را بشكنم . چشمم حاج خانم دور، مخزن توالت فرنگي مستعمل را هم از 5 طبقه ساختمان بردم پايين. اين دوست مهندس ژنتيكمون هم زحمت كشيد كاسه توالت را خودش برد و نذاشت من اين كار بكنم . فكر كنم چند تا مقاله ام رو قبلاً خونده بود و نخواست بيشتر از اين خويشتن روشنفكري ام از خويشتن فيزيكي ام خجالت بكشه
.
.
در هر صورت وقتي اومدم خونه رفتم يه دوش گرفتم... موهام از خاك و خل مثه دسته جارو شده بود. بعدش مثه جنازه افتادم رو تخت و تقريباً از خستگي بيهوش شدم.
.
الان ساعت 3 نصفه شب هستش و بايد صبح ساعت 6.15 بلند شم و برم سر كار با سر عمله جان فارغ التحصيل مهندس ژنتيك
.
بيخود نيست كه تو قرآن مهاجرت بر جهاد مقدم تره.......... جهاد يك بار ميكني و ميميري ولي تو مهاجرت هي ميميري و هي زنده ميشي
.
اوضاع احوال خوبه نگران نباشين
3 comments:
شما خودتون مرید شدید و خودتون مراد.. داستانهای زیادی خوندم از تعلیمات استادان دراویش و شکوندن شخصیتهای کاذب و خورد کردن خود ظاهری برای تجلی گوهر درون... به یاد میارم داستان دراویش قلندری که پدرم برتم تعریف کرده بود... زندگی همین بالا و پایین رفتن هاست... همین قدر چند ساعت خواب شب بعد از چندین ساعت کار طاقت فرسا... خداوند بهتون قدرت و صبر و آرامش درون عطا فرماید... یا علی
بابک جان تا درد نکشی که دردنمی فهمی. حالا کی گفته کسی که عملگی نکرده میتونه از درد اونا بنویسه؟ الان میتونی رسالتت رو بعنوان یه غوغاگر بعهده بگیری.حالا بقیه کار مونده هفته دیگه باید بری دوباره سر کار، نباید بیل کلنگها زمین بمونند
حميد عزيز. ممنون كه مارو سر كار گذاشتي... جات خيلي خاليه
Post a Comment