امروز صبح داشتم واسه چند تا از دوستام از تابلوي بالا تعريف ميكردم ..... بنظرم واقعاً تابلوي بامزه اي تو استراليا هستش.... همين امروز عصر فهميدم كه اين تابلو چقدر بدرد مي تونه بخوره.... واقعاً هم خنده دار و هم ترس آوره چون من همين عصر خودم داشتم تو يه خيابون عوضي رانندگي ميكردم و تو لاين اشتباه بودم ... خدا خيلي رحم كرد ... ديدم يه ماشين داره از روبرو مياد و منم غرق خيالاي خودم بود .. يكهو فهميدم قضيه چه خبره... شانس آوردم كه نه اون سرعت داشت نه من... وبعد كه زدم بغل و با دست عذر خواهي كردم رفتم سمت چپ خيابون.... جالب اينه كه يكي از دوستاي انگليسم كه به كانادا مهاجرت كرده همين مكافاتي رو داره كه من اينجا دارم... تو كانادا مثه ايران رانندگي ميكنن و تو انگليس مثه استراليا ... به خنده بهش ميگفتم كه تو بايد بياي استراليا من بيام كانادا كه اين مكافات رو نداشته باشيم.
.
واقعاً يكي از استرس آور ترين مسائلي كه من باهاش اينجا روبرو بودم همين رانندگي بود و هنوز هست. وقتي ماشين خريدم و شب اول كه قرار بود بيام خونه يه جاده رو چپكي رفتم و سر از مزرعه و اينا درآوردم .. با بدبختي وقتي خونه رسيدم ساعت دو نصف شب بود ... قاعدتاً مي بايست ساعت نه شب خونه مي بودم... فرض كنيد يكي بخواد بره از تهران به دماوند و سر از قزوين در بياره... اين دقيقاً اتفاقي بود كه اينجا واسه من افتاد.
.
خوشحالم كه گواهينامه رو پس از دو بار امتحان دادم گرفتم و معتقدم كه گرفتن اين گواهينامه ارزشمندترين دست آوردم اينجا بود... يه چيزايي تو مايه هاي سفر انوشه به فضا
.
مهاجرت مسائل خاص خودش رو بهمراه داره.. حساب كن پانزده سال يك ور ديگه خيابون رانندگي كردي و مغز به اين موضوع عادت كرده حالا بايد همه چيزشو رو بريزي بهم... اين تا بره تو مخ سالها طول ميكشه.... بعضي از ايراني هايي كه سالهاست اينجا زندگي كردن ميگن ما هنوز هم گاهي اوقات مي خواهيم پشت فرمان ماشين بشينيم در ماشين رو عوضي باز ميكنيم
No comments:
Post a Comment