Tuesday, February 18, 2014

نقدی بر اخبار رادیو اس بی اس فارسی

یکی از وظایف رسانه های فارسی زبان در خارج از ایران، چه شنیداری و چه نوشتاری، پاسداشت زبان فارسی است و باید به هنگام ارائه اخبار از عباراتی استفاده شود که در زبان فارسی برای همگان قابل فهم باشد. 

چندی است که در رادیو فارسی " اس بی اس " استرالیا روندی آغاز شده که به جای به کارگیری معادل کلمات به فارسی، عیناً اصل کلمات به زبان انگلیسی به کار گرفته می شود، که به نظر میرسد گردانندگان این رادیو باید کمی همت به خرج دهند و سعی کنند تا جای ممکن، از استفاده از کلمات انگلیسی درجایی که بالقوه معادل فارسی می تواند برای آنان وجود داشته باشند پرهیز کنند .

استفاده از کلماتی مثل " بوش فایر" به جای آتش سوزی جنگلی یا فصلی ، " پاپوآ نیو گینی " به جای گینه نو پاپوآ ، " تریتوری" به جای منطقه ، "گریت دیپرشن" به جای " افسردگی همگانی " " بالک بیل " به جای ویزیت رایگان ، تنها مشتی از ورود واژگان غربی توسط گویندگان این رادیو هستند و کمتر برنامه هفتگی این رادیو را می شنوید که سیلی از واژگان انگلیسی را در لابلای اخبار خود به شنونده منتقل نکنند.

باید در نظر داشت که معادلسازی فارسی برای برخی از این کلمات انگلیسی نیاز به جسارت مترجمان برای انتخاب واژگان فارسی دارد و آوردن عین کلمه انگلیسی در متن خبر فارسی، نشان از شانه خالی کردن مترجم از زحمتی است که برای انتخاب واژه دقیق بایستی بکشد. 

اگر رادیو اس بی اس قصدش افزایش سطح زبان انگلیسی شنوندگان است – که بعید می دانم این گونه باشد ، می تواند بخشی از برنامه اش را به آموزش زبان انگلیسی اختصاص دهد.

به نظر می رسد استفاده بی رویه از کلمات زبان انگلیسی در اخبار باعث می شود که مخاطبان نتوانند ارتباط کامل با خبر برقرار کنند.

امید است که در برنامه های آتی این رسانه ، کمتر شاهد آن باشیم که از کلمات انگلیسی استفاده شود و گردانندگان این رادیو وسواس بیشتری در به کار گیری هر چه کمتر زبان انگلیسی در اخبار فارسی داشته باشند.

Monday, February 06, 2012

چاه مکن بهر خودت

زندگی در خارج از کشور مثل تیغ جراحی تو دست آدم می مونه ، اگه حالیت باشه و آگاهی و دانش کافی داشته باشی، می تونی با این تیغ غده سرطانی را از بدن جدا کنی و بعدش سالم و سلامت باشی؛ یا اینکه اگه بوق تشریف داشته باشی و چشمات رو به حقایق اطرافت ببندی میزنی با اون تیغ خودت رو درب و داغون و بدبخت می کنی
.
عزیز هموطن ایرانی ، شما باید بدونی که چرا خارج اومدی ،و به نظرم مهمترین سئوالی که بایداز خودت بپرسی اینه که من چرا استرالیا ، انگلستان و کشورهای دیگه مهاجرت کردم و چه چیز مثبتی تو کشورم از من دریغ شده که من می خوام تو اینجا بدست بیارم
.
اگه دنبال تریاک و حشیش و این جور حرفا هستی که بنده خدا هم تو ایران مرغوبتره و هم ارزونتر.. حداقل به دلار که نمی خری ، چایی تازه دم که دم دستته مثل ماها چایی لیپتون نمی خوری.... چون یک بار اول که ما تازه اومده بودیم استرالیا برای سه ماه مثل ایران برق مصرف کردیم و وقتی یک قبض برق هزار و چهارصد دلاری اومد دم خونمون واسه هفت پشتمون بس بود که از اجاق برقیم مثه آدمیزاد استفاده کنم نه واسه چایی دم کردن
.
اگه دنبال دختر بازی و خانم بازی این جور حرفا هستی والله تو ایران هم ساده تره و هم سهل الوصول تر، کافیه یک چرخ تو خیابون بزنی و اونی که دنبالشی رو میتونی پیدا کنی.. من و تو با این زبان انگلیسی در پیتیمون چطور می خواهیم دختر درست و حسابی تو استرالیا تور کنیم ، همون " هلوی " اولی که بگیم یارو از دستمون فرار کرده.
.
بابا ایرانی با انصاف ، تو نمی تونی تو خارج همون فکر کج و معوجی که اون سیستم به ما خورونده رو پیاده کنی، نه اینکه نمی تونی ، میتونی ولی به مدت خیلی کوتاه میتونی از سیستم به نفع خودت بهره ببری ولی در دراز مدت بازنده ای .. آقا مثال میزنم: یارو میاد اینجا میگه من بیکارم و خودش رو به هزار مریضی و بدبختی و کمر درد و این حرفا میزنه تا دوزار ده شاهی از دولت استرالیا پول بگیره و در حالی که هم کار آزاد و قاچاقی می کنه و هم از دولت پول می گیره و فکر میکنه زرنگه که هم از توبره و هم از آخور می خوره.
.
فرض کنید همین آدم بعدش می خواهد یک کاری را بندازه و یک جایی رو بخره اول از همه ممکنه بهش وام بانکی ندن چون بانک مطمئن نیست که میتونه پولش رو پس بده ....از طرفی اون همه پول نقدی رو هم که طرف از کار سیاه بدست آورده اگه تا اون موقع خرج اًتینا نکرده باشه، نمیتونه به کار بندازه و یک جایی رو بخره چون دولت بعد ش میاد وسط و میگه: زپرشک ! تو که این همه سالها گفتی بدبخت بیچاره ام ما هم بهت کمک کردیم .. حالا این پولها چیه و به قول معروف " اخ کن بیاد " و شما هموطن زبر و زرنگ ایرانی همه رو باید بازپرداخت کنید و اون موقعی یک چاهی واسه خودتون کندید که عمراً به این راحتیا نمی تونید ازش بیایید بیرون
.
هموطن خوشگل و خوش تیپ ایرانی، که عشق عکسی و واسه فک و فامیلات تو ایران زرت و زرت عکسات رو از مناظر دیدنی استرالیا میفرستی و به همه گفتی که اینجا همه کاره ای و زبان انگلیسیت توپه توپه .. در حالی که خودت میدونی که نه من و نه تو اینجا هیچ کاره ایم و اصلاً اینجا سیستم همه کاره هستش و آدما یک ابزار هستند و همین قشنگی اینجا هستش ... عزیز جان! یک خرده چشم و چالت رو باز کن و بدون که اینجا یک چیزی حاکم هستش به عنوان سیستم و تمام اطلاعات به هم مرتبطه و من و تو عمراً هر چقدر که زرنگ باشیم نمیتونیم زیاد این سیستم رو ببیچونیم . این سیستم هزار تا " بک آپ" داره و اطلاعاتش هم پاک نمیشه و همیشه هست.. اگه بهت تا حالا چیزی نگفتن فکر نکن که نمیدونن بلکه نخواست بگن و به موقعش میگن...
.
خوشگل پسر و دختر ایرانی ...یادت باشه که تو مملکت استرالیا صد سال هستش که داره مهاجر میاد و حدود دویست ملیت مختلف زندگی میکنند. این دولت استرالیا اگر هر روز یک چیزی از مردم قالتاق هر ملیت یاد گرفته باشه ، صد سال اندوخته از " چگونه قالتاقتر بودن " داره و از من و شما صد سال بیشتر می فهمه و جلوتره.. اگر این پاراگراف ساده ای که نوشتم رو فهمیدید خوشا به سعادتتون و آسه میرید و آسه میایید و حال میکنید و صفا می برید از زندگی راحت اینجا ، اگه هم نمی فهمیدید و فکر میکنید که تیزید و توانایی تحمل اضطراب فکری دائمی رو دارید ، این گوی و این میدان ...از ما گفتن بود ... شما بچرخید و سیستم استرالیا هم می چرخه ببینیم کدام برنده هستش
.
فقط این رو میتونم بگم که عزیزان هموطن ایرانی ! هفتاد سال از بودن ایرانی در استرالیا می گذرد و ما هیچ نداریم.. هیچ

Saturday, July 02, 2011

My Three Christian Visitors

I had three Christians visitors today and they tried to convince me that their path is the right one and asked me to join them to achieve salvation.

I asked them whether or not they have practiced all 4000 beliefs , religions, denominations, sects, colts etc in the world . They said no. I said how they know that they are on the right path when they have not had a chance to practice each of 4000 paths in the world ?

I believe if some Muslims were not too busy with their drinking habits and with their four wives and had the same enthusiasm to do direct marketing and knock door to door to sell Islam as the Christians do, the numbers of Muslims would increase to couple of billions more!

Sometimes Christians forget that Christianity is originated in Middle East not USA and Europe.

Saturday, January 15, 2011

داستان دوست

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند
.
شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید
.
گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
.
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
.

جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت.
.
دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست. و بر بال دیگرش نوشتند: هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است

Saturday, January 01, 2011

سال نو میلادی مبارک


سال نو میلادی ، دو هزار و یازده، بر همگان مبارک

Wednesday, December 01, 2010

به بهانه اعدام شهلا

دیروز که به طور اتفاقی او را دیدم ، می خواستم راجع به شرح دیدارمان چیزی بنویسم که راستش از خیرش گذشتم. اما نمی دانستم که امروز اعدام شهلا جاهد من را مجبور به نوشتن این مطلب می کند.

من اخیراً در کارم ترفیع گرفته ام و از طرف شرکت و به عنوان مامور، مسئول طرحی در "سنترلینک" شده ام که برای افرادی که بیشتر از پنج سال بیکار هستند خدمات ویژه ارائه می دهد.

من بواسطه کارم ،و تا قبل از اینکه به این سمت ارتقاء پیدا کنم ، مدرس در شرکت بودم و بهمین خاطر آدمهای زیادی را هر روز میدیدم که بدلایل متعدد بیکار بودند و هر روز برای من با بیان مشکلات جورواجور زندگی اشان از قمار، اعتیاد، بی خانمانی ، بی پولی گرفته تا بی انگیزگی، دلمردگی، و بیماری درد و دل می کردند .

این آقا که بدلایل کاری اسمش را نمی برم، دیروز با یکی از مشاورین قرار ملاقات داشت و چون نیم ساعت تاخیر کرده بود ، مشاور مربوطه برای صرف ناهار از دفتر بیرون رفته بود . منشی من را صدا زد تا کارش را راه بیندازم و من هم قبول کردم.

از قیافه اش مشخص بود که اهل خاور میانه است . اسمش را پرسیدم تا اطلاعاتش رو از داخل کامپیوتر استخراج کنم و حدسم به یقین تبدیل شد. اسم و فامیل عربی بود و او نیز مثل من مسلمان . یک نگاهی به اطلاعات انداختم دیدم که رده اش سه است . یعنی اینکه با مشکلات زیادی دست به گریبان می باشد.

دولت استرالیا چهار رده مختلف برای آدمهای بیکار در نظر گرفته است. که هر چه رده فرد بالاتر باشد، بیانگر این است که هم مشکلاتش بیشتر است و هم اینکه ما از طرف دولت، بودجه بیشتری برای هزینه کردن برای پیشرفت زندگی فرد در اختیار داریم.

نگاهی هم به صفحه اطلاعات زندگی اش انداختم، دیدم که خیلی وقت هست که اطلاعات به روز نیست. نه از رزومه کاری خبری است، نه از مهارت هایش ارزیابی به عمل آمده.

پس از یک خوش و بش اولیه ، از او خواستم تا رزومه اش را به من بدهد. نداشت. گفتم که یک نمونه رزومه برایش میفرستم ، تا پر کند. قبول کرد و آدرس ای میلش را برایم نوشت.

آدم میانسالی به نظر می آمد. پرسیدم که آیا می تواند با نرم افزار مایکروسافت ورد کار کند و فرم رزومه را پر کند. گفت که در زندان یاد گرفته. و من تازه فهمیدم که او زندان بوده.

من زیاد در قید و بند تعارفات اداری نیستم و بیشتر اوقات ارباب رجوع را برادر خطاب می کنم، گاهی به استرالیایی ها هم برادر میگویم، به تجربه فهمیده ام که احساس خوبی پیدا می کنند.

وقتی از او پرسیدم برادر! کی از زندان آزاد شدی گفت ابتدای ماه نوامبر. و ازش خواستم که از مشکلاتش برایم بگوید و سفره دل را باز کرد. راستش خیلی ناراحت شدم . از مشکلات زیادی رنج می برد، بخصوص مشکلات روحی.

گفت که نه سال زندان بوده و پس از آزادی در شرایط سختی بسر می برد. با این حالی که در استرالیا متولد شده، محیط برایش غریبه شده؛ نمی داند چه گونه سوار قطار شود، مشکل پیدا کردن آدرس دارد و درک درستی از محیط اطرافش نیز ندارد. همچنین ، به خاطر استعمال مواد مخدر مشکلانت خونی پیدا کرده و تحت نظر روانکاو نیز به سر می برد.

وقتی در صورتش نگاه کردم، چهره ای مشوش و سر درگم دیدم . انسانی که نمی دانست کجاست و چه آینده ای در پیش رو دارد. او بخاطر قتل به زندان رفته بود و همچنین در زمانی که زندانی بوده ، زندانی دیگری را کشته ولی این بار در دفاع از خود فرد به طور اتفاقی کشته شده. او نیز همچون شهلا نه سال در زندان بوده است.


به من گفت که در دورانی که در زندان بوده یک دوره مدیریت بازگانی را گذرانده ، دارای گواهینامه کمک های اولیه است و گواهینامه رانندگی لیفتراک را دریافت کرده است.

به من میگفت که می خواهد زندگی جدیدی را شروع کند و من به حرف او باور داشتم ، چون سخنش از دل بر می آمد. من هم تا جای ممکن به او امید دادم و از او خواستم تا نگران آینده نباشد چون ما می توانیم کمک های بیشماری در جهت رفع مشکلاتش ارائه نماییم.

تصویر این برادر مسلمان استرالیایی که در پایان ملاقات ، در پاسخ به آرزوی موفقیتم ، انشاءالله گفت ، در کنار تصویر شهلا که حتماً او نیز در امید به فرار از طناب دار هزاران بار انشاء الله گفته است، دو سرنوشت مختلف برجای مانده از یک عمل مشترک است.

اگر جای این دو تن با هم عوض می شد من دیروز شهلای ایرانی آزاد شده ای را ملاقات می کردم که پس از نه سال در تلاش برای یک زندگی جدید بود و در ایران نیز امروز مردی استرالیایی پس از نه سال به بهانه قتل به دار آویخته می شد.

Tuesday, November 02, 2010

'گردن کجی

حتی سگ ها هم گردن کجی و احساس فرومایگی به همدیگه نمی کنن. نمی دونم ما آدما چرا این کار رو می کنیم.