Tuesday, December 25, 2007

همينجوري

خواستم بگم نيت را درست كنيد همه چي درست ميشه... بيشتر بدبختي ما آدما از اين نيت هاي خرابه

Saturday, December 15, 2007

عدالت

شش ماه پيش رفتم از مغازه يك مرد عرب يك دي وي دي پلير خريدم. موقع فروش بهم يك سال گارانتي داد . يك ماه و نيم پيش دي وي دي خراب شد و بردم كه عوضش كنم
.
مغازه دار وقتي جنس برگشتي رو ديد خيلي ترش كرد و وقتي بهش فاكتور فروش رو نشون دادم كه تعهد داره بايد عوضش كنه بيشتر اخمش تو هم رفت. البته اينكه ترش كرد خيلي عجيبه ولي به هرحال ما ايرانيا و عربا از يك جاي ديگه دنيا اومديم و شيوه كسب و كارمون هم مثه كشورهايي هست كه ازش اومديم
.
وقتي از مغازه دار پرسيدم كه كي بيام دي وي دي رو بگيرم گفت بايد بفرستم كارخونه، معلوم نيست و از اين حرفا. گفتم ده روز ديگه ميام. ده روز بعد رفتم همون حرفاي قبلي رو زد گفت بهت زنگ ميزنيم و از اين حرفا. دو سه بار ديگه رفتم هي كشش داد و چرت و پرت جوابم رو داد و اين موضوع خيلي غير معموله اينجا در استراليا هميشه حق با مشتريه
.
بهرحال وقتي ديدم مار و سركار گذاشته يك بار واسه آخرين بار رفتم پيشش و از دي وي دي پرسيدم ، وقتي ديدم بازم داره حرف مفت تحويلم ميده، يك نامه دستش دادم و گفتم كه اگه دي وي دي رو تا سه روز ديگه تحويلم ندي، ازت شكايت مي كنم
.
سه روز گذشت ديدم خبري نشد، به صورت آن لاين ازت شكايت كردم و پنج روز نگذشت كه يك دي وي دي نو ازش گرفتم
.
بنظرم اگه اين اتفاق تو ايران مي افتاد ما يك بزن بزن حسابي با فروشنده داشتيم و كار به جاهاي باريك مي كشيد ولي اينجا اينطوري نيست دولت حقوق آدما را در جايي كه تضييع شده به سرعت مي گيره، و اينجا واقعاً عدالت حاكمه
.
جالب اين بود وقتي كه از مغازه دارشكايت كردم اون سازمان دولتي گفت كه ما حداكثر تا يك ماه ديگه مشكل شما رو حل ميكنيم ولي پنج روزه كارو انجام دادن . اين موضوع خيلي جالبه بيشترين زمان انجام كارو ميگن و در كمترين زمان ممكن انجام ميدن. درست عين ايران !م

Sunday, November 25, 2007

نخست وزير جديد استراليا

الان تلويزيون استراليا خبر پيروزي كوين راد به عنوان نخست وزير جديد استراليا را اعلام كرد و جان هاوارد پس از يازده سال و شش ماه از مقام نخست وزيري كنار رفت
.
موقع سخنراني جان هاوارد خيليا داشتن گريه مي كردن و خودش هم حالش خيلي گرفته بود ولي با اين همه به كوين راد تبريك گفت.. كوين راد هم از جان هاوارد به عنوان كسي كه خدمات زيادي به استراليا كرده تشكر كرد و اعلام كرد كه استراليا به مرحله جديدي وارد شده .. چند نكته جالب اين مبارزه انتخاباتي به نظرم اينا بود
.
اول از همه اينكه دو حزب كارگر و ليبرال واقعاً همديگه رو به صلابه كشيدند و چيزي نبود كه اونا از هم افشا نكنند.. واقعاً اگه ايران اينجوري واسه انتخابات رئيس جمهوري جنگ و دعوا كنن چي ميشه
.
نكته ديگه اينكه نخست وزير جديد استراليا كوين راد زبان چيني هم بلده
.
نكته بعد اينكه ،يكي از دلايلي كه مردم به اون راي دادن اين بود كه گفت نيروهاي استراليايي را از عراق بيرون مي آره.. در كل استرالياييها به خاطر دنباله رويي هاوارد از سياست هاي آمريكا از اون دلخوشي نداشتن.. اگرچه كوين راد هم چند وقت پيش از انتخابات به آمريكا سفر كرده بود
.
يكي از دلايلي كه جان هاوارد برنده انتخابات نشد عمل نكردن به يكي از وعده هاي انتخاباتيش بود.. واقعاً اين ملت استراليا حواسشون به همه چي هست و بر اساس احساسات به كسي راي نمي دن... خيليا مي گفتن چون هاوارد به قولش عمل نكرده ديگه نميشه بهش اعتماد كرد
.
تا آنجا كه من ميدونم حزب ليبرال زياد با مسلمانها رابطه خوبي نداشت و اينجوري كه ميگن جان هاوارد زياد از تخريب چهره مسلمانان براي توجيه اهداف سياسي خودش استفاده مي كرد ..به هر حال به نظر مي رسه كه با اومدن كوين راد وضعيت مسلمانونا بهتر بشه
.
.مسئله ديگه دقت نظر سنجي ها بود.. قبل از انتخابات تمامي نظر سنجي ها نشون ميداد كه كوين راد برنده ميشه... واقعاً تو استراليا همه چي حساب كتاب داره
.
نكته آخر اينكه خدا هم مي خواست كه كوين راد برنده شه.. هفته پيش يكي از سربازاي استراليايي تو افعانستان كشته شد و ديشب هم يكي ديگه ... و وقتي كه من اين خبر رو شنيدم گفتم كار هاوارد تمومه ... واقعاً سربازاي استراليايي تو افغانستان و عراق چيكار مي كنن؟

Thursday, November 22, 2007

درس هاي زندگي 2


من خيلي خوشحال بودم… من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بوديم… والدينم خيلي کمکم کردند… دوستانم خيلي تشويقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده اي بود… فقط يه چيز من رو يه کم نگران ميکرد و اون هم خواهر نامزدم بود

اون دختر باحال ، زيبا و جذابي بود که گاهي اوقات بي پروا با من شوخي هاي ناجوري مي کرد و باعث مي شد که من احساس راحتي نداشته باشم… يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون براي انتخاب مدعوين عروسي

سوار ماشينم شدم و وقتي رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همين الان ۵٠٠ دلار به من بدي بعدش حاضرم با تو...!. ل

من شوکه شده بودم و نمي تونستم حرف بزنم… اون گفت: من ميرم توي اتاق خواب و اگه تو مايل به اين کار هستي بيا پيشم… وقتي که داشت از پله ها بالا مي رفت من بهش خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم

يهو با چهرهء نامزدم و چشمهاي اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم

پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بيرون اومدي… ما خيلي خوشحاليم که چنين دامادي داريم… ما هيچکس بهتر از تو نمي تونستيم براي دخترمون پيدا کنيم… به خانوادهء ما خوش اومدي

نتيجهء اخلاقي: هميشه کيف پولتون رو توي داشبورد ماشينتون بذاريد

درس هاي زندگي 1



يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش… راهبه سوار ميشه و راه ميفتن… چند دقيقهء بعد راهبه پاهاش رو روي هم ميندازه و کشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي راهبه ميندازه

راهبه ميگه: پدر روحاني ، روايت مقدس ١٢٩ رو به خاطر بيار

کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه… چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پاي راهبه تماس ميده… راهبه باز ميگه: پدر روحاني! روايت مقدس ١٢٩ رو به خاطر بيار! کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش مي رسونه… بعد از اينکه کشيش به کليسا بر مي گرده سريع ميدوه و از توي کتاب روايت مقدس ١٢٩ رو پيدا مي کنه و مي بينه که به پيش برو و عمل خود را پيگيري کن… کار خود را ادامه بده و نوشته بدان که به جلال و شادماني که مي خواهي مي رسي

نتيجهء اخلاقي اينکه اگه توي شغلت از اطلاعات شغلي خودت کاملا آگاه نباشي، فرصتهاي بزرگي رو از دست ميدي

Saturday, November 10, 2007

پخش زنده راديو و تلويزيون ايران

چند روز پيش برادرم شهريار يك لينك براي من فرستاد كه ميشد از روي اينترنت تمام شبكه هاي تلويزيوني و راديويي ايران رو به طور همزمان و پخش زنده مشاهده كرد. من اين لينك رو امتحان كردم و واقعاً اين كار خيلي جالبه و بايد دست مريزاد به تلويزيون ايران گفت
.

و بريد يك خرده حال كنيد http://live.irib.ir/ لينكش اينه

Monday, October 29, 2007

وزارت ارشاد

هفته پيش راديو اي بي سي يك كار جالب كرده بود و يك سي دي از موسيقي كلاسيك را براي تبليغ خودش ضميمه روزنامه سيدني مورنينگ هرالد كرده بود
.
داشتم فكر مي كردم چه خوبه وزارت ارشاد ايران هم يك همچين كاري كنه.. مثلاً يك سي دي از موسيقي سنتي ايران، يا پاپ به همراه يكي از روزنامه ها به همشهري ها هديه بده.. واقعاً چه آرامشي به جامعه هديه مي شه

Saturday, October 27, 2007

بمب

تو ايران كه بودم هميشه مي گفتم تنها راهي كه وجود داره تا ما يك تهران تر و تميز با آدماي مشتي داشته باشيم اينه كه يك بمب همه جا رو زير و رو كنه و ما از رو حساب و كتاب مجدداً شهرسازي كنيم و ملت از رو حساب كتاب بچه توليد كنند
.
اما نمي دونم تو سيدني با اين حال كه تر و تميزه و همه چيش رو حساب كتابه ايراني مشتي نيز كميابه؟
.
تو رو خدا اگه ايراني مشتي و با معرفت پيدا كرديد، سرتون رو براش بدين و اگه يك ايراني متعادل هم پيدا كرديد همينطور.. يا زود ازش بچه دار شيد يا ازش بخواهيد كه بچه دارتون كنه كه حداقل يك نسل رو نجات بديد

Sunday, September 30, 2007

افغاني

جايي كه ما زندگي مي كنيم ، خيلي افغاني زندگي مي كنه.. اين آقا ابراهيم همسايه روبرويي ما يك روز به من مي گفت كه حدود يكصد و بيست خانواده افغاني تو اين محله هستند ، كه خب خيلي زياده
.
امروز مليكا رفته بود تو بالكن و به من گفت كه بابايي من برم با اين بچه ها بازي كنم.. از بالاي بالكن نگاه كردم دو تا از بچه ها رو شناختم، فريبا و ليلا دختراي آقا ابراهيم بودند. به مليكا گفتم باشه برو ولي اصرار كرد كه منم باهاش برم. منم قبول كردم و لباس پوشيدم
.

رفتيم پايين ديدم بچه ها دارند دنبال بازي مي كنن.. مليكا اولش خيلي خجالت مي كشيد.. ده دقيقه طول كشيد كه با بچه ها قاطي شد.. بچه هاي ديگه واسه مليكا رفتند گل چيدند و بهش دادند و منم از دور مراقبش بودم
.
كم كم بچه ها اومدن دورو برم منم داشتم باهاشون حرف ميزدم. يكهو ديدم يك آقايي اومد سمت ما كه من فهميدم پدر چند تا از بچه هاست كه دلواپسه كه اين غريبه كيه كه داره با بچه ها حرف ميزنه
.
چند قدمي كه نزديك شد، من به فارسي سلام كردم و اونم جواب داد و طولي نكشيد كه غرق صحبت شديم. از ايران اومده بود استراليا... البته بيشتر افغاني ها از ايران اومدن استراليا .... و خيلي نسبت به ايران متعصبانه حرف ميزد و از حرفاش فهميدم كه خيلي بيشتر از ما ايراني وار زندگي مي كنه
.
جالب اينه كه همه اين افاغنه اي كه من تا حالا باهاشون حرف زدم ، خيلي ايران رو دوست دارن و خيلي آدمهاي خوبي هستن و خيلي متحد هستن
.
افغاني هاي تو استراليا هواي هم رو خيلي دارن و خيلي با هم مهربون هستند... شايد يكي از دلايلش اين باشه كه همه اونا با واژه درد و سختي آشنا هستند و همشون اين وجه مشتركشون هست... ما ايرانيا چي ؟ اصل همديگر رو قبول نداريم و اگه بفهميم همسايه شش تا ساختمون اونورتر ايراني هست كلاً از اون منطقه در ميريم
.
اما دم اين افغانيا گرم... واقعاً آدمهاي سخت كوش و با معرفتي هستن... بيشترشون خرج چند خانوار تو افغانستان رو هم ميدن و خيلي خيلي خيلي خيلي هواي هم رو دارم و اتحاد دارن
.
مليكا داشت كيف مي كرد كه با بچه هاي همسن و كم و بيش همزبون خودش بازي مي كرد و من صداش زدم تا پدر بچه هاي افغاني كه به حرفاي من داشت گوش مي كرد، از شر من خلاص شه و بره افطار كنه... از قيافه اش معلوم بود روزه هستش و ازش التماس دعا خواستم و خداحافظي كردم
.
واقعاً همدلي از هم زباني خوشتر است.... و من لذت مي برم كه عوض دوست استراليايي جمع كردن، با يكسري از فارسي زبانان افغاني تا حالا دوست شدم... چون كلي نقاط مشترك فرهنگي ديگه اين وسط سواي مذهب و زبان وجود داره
.
باور كنيد اگه يك روز به عنوان مثل، من مجبور بودم كه يك مليت ديگه اي رو به جز ايراني انتخاب كنم، من افغاني بودن رو به جاي انگليسي و يا آمريكايي بودن انتخاب مي كردم..چون اين كشور فرهنگ و ريشه در تاريخ داره

Wednesday, September 26, 2007

اشاره

بنظرم توجه به اشارات و نشونه ها چيز خيلي مهمي تو زندگيه... من خيلي از چيزايي كه بدست آوردم - كه اميدوارم بدست آورده باشم- از سر همين اشارات به ظاهر خيلي كوچيك و پيش و پا افتاده بوده كه رفتم پيگيري كردم و دنبالش رو گرفتم و به چيزاي خيلي بزرگ و جالبي رسيدم
.
بنظرم آدما خيلي بايد به اشارات و نشونه ها توجه نشون بدن چون سر منشاء تحولات بزرگ تو زندگي همين چيزاي كوچولو موچولو هستش

Sunday, September 23, 2007

ترش كردن معده

هر وقت معده تون ترش كرد ، سه تا خرما برداريد و اونو له كنيد و بريزيد تو يك ليوان آب جوش و خوب هم بزنيد و بعدش نوش جان كنيد، فوراً معده تون آروم ميشه و سوزش سر معده از بين ميره

Saturday, September 22, 2007

داستانهاي من و مليكا

من از امروز يك وب لاگ جديد راه انداختم راجع به داستانهاي من و مليكا
.
آدرسش اينه دوست داشتيد بريد يك سري بزنيد

Wednesday, September 19, 2007

دوست خوب

شما تا حالا چند تا آدم خوب ايراني تو عمرتون ديديد؟ لطفاً نگيد خوب بودن كه نسبي هستش و از اين حرفا.. يك آدم خوب كه اين چيزاي ابتدايي خوب بودن رو داشته باشه .....مثلاً دروغ نگه .... راستي فكر نكن دو باري كه به من دروغ گفتي من نفهميدم....يا اينكه سر قولش باشه...... تو روت يك جور نباشه تو پشتت يك جور ديگه.... پشتت رو خالي نكنه... سعي كنه كه باري از رو دوشت برداره نه اينكه رو دوشت بزاره
.
بنظرم آدم ايراني خوب و منصف خيلي كمه واقعاً كمه..... گفت يافت مي نشود گشته ايم ما ...... گفت آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست
.
ياد رضا افتادم ...خدا بيامرزه اين رضا رو... از اون دوستاي خوب بود... يك هو ميديدي زنگ خونه رو ميزد و يك دسته گل ميزاشت تو دستت مي گفت امروز يادت بودم اين رو واست خريدم..... مي گفتم اين كارا چيه؟ مي گفت مي خواستم خوشحالت كنم... زنگ ميزد مي گفت بابك نذر داشتم و سمنو گرفتم بيا با هم بخوريم ... فقط چند تا عروسك واسه مليكا گرفته بود كه يكيش رو با خودمون آورديم استراليا.... با اون وضع مالي خرابي كه داشت ميومد دم خونه مي گفت بابك بيا اين چند تا كتاب رو واست گرفتم بخون تا حالت جا بياد.. من راضي نبودم كه اين كارارو بكنه ولي عشق اين آدم خوشحال كردن ديگران بود.... رضا تمام زندگيش رو صرف اين و اون كرده بود... واسه تك تك بچه هاي فاميلش اسباب بازي مي خريد و دوست داشت همه شاد باشند
.
از وقتي كه مرده همش تو فكرشم ... پريشب اومده بود سراغم مي گفت من جام خيلي خوبه.... خيلي روح بزرگي داشت و حيف كه اين جسم تحمل اون روح رو نداشت.. من معتقدم كه روح و جسم بايد با هم رشد كنه و سلامت هر دو تا براي يك زندگي سالم مهمه
.
آقا رضا دوست خوبي بودي و هر جا كه هستي خوش باشي

Saturday, September 15, 2007

هنر اسلام


ديروز با دو تا از دوستام رفتم مجموعه آثار عتيقه ناصر خليلي را تو سيدني ديدم. محشر بود و كلي كيف كردم... ناصر خليلي يك ايراني هستش كه تو انگلستان زندگي مي كنه و بزرگترين گنجينه خصوصي آثار مربوط به دوران اسلامي رو داره
.
نمايشگاه خيلي جالب بود و واقعاً آثار خوبي رو از دوران اسلامي براي اولين بار تو سيدني نمايش گذاشته بودن... با اين حال كه پنج شنبه بود ولي تو نمايشگاه پر آدم بود و هر چي سرك كشيديم هموطنان ايراني رو اونجا زيارت نكرديم البته عجيب بود كه اگر مي ديديم
.
پيتر و خانومش جوديث 12 ساعت رانندگي كرده بودن تا بيان اين نمايشگاه رو ببينن.... اونا توي يكي از دورترين نقاط تو ايالت نيو ساوت ويلز زندگي مي كنن .. اينو گفتم كه اون دسته از ايرانياي تو سيدني كه نرفتن نمايشگاه رو ببينن خجالت بكشن و برن اين نمايشگاه رو ببينن.. 95 درصد آثار ماله ايران هستش
.
جالبه كه ناصر خليلي كه اين آثار متعلق به اونه خودش يهودي هستش! و داره واسه اسلام تبليغ ميكنه ... ولي واقعاً گنجينه خارق العاده اي داره و دمش گرم كه ميره اين ور و اونور دنيا اونا رو به نمايش ميزاره
.
آهاي بچه تهرونايي كه دارين اين مطلب رو مي خونين تا حالا رفتيد موزه ايران باستان...؟ رفتيد مسجد جامع ورامين رو ببينيد..؟ رفتيد موزه جواهرات بانك ملي...؟رفتيد موزه آبگينه... ؟رفتيد آثار باستاني توي منطقه ري رو ببينيد...؟ رفتيد كاخ گلستان...؟ رفتيد موزه مردم شناسي....؟ رفتيد موزه تماشاگه زمان...؟ رفتيد موزه اختصاصي فرح تو كاخ نياوران...؟ رفتيد موزه فرش ...؟ يا همش ميريد دربند، چايي و قليون ميزنيد؟ خسته نشديد ؟ اينا را دارم مي گم كه يك خرده خجالت بكشيد.. فقط موزه ايران باستان از حيث تعدد اشياء تو دنيا تكه و فكر كنم از حيث انزوا و خلوتي هم تو دنيا تك باشه
.
اين لينك ها هم اطلاعات مربوط به آتار خليلي تو سيدني هستش فكر كنم چند روزه ديگه نمايشگاه تموم ميشه و بازم كلاغ پـــــــــــــــــــــر

Wednesday, September 12, 2007

گريه اميركبير


سال 1264 قمري، نخستين برنامه دولت ايران براي واكسن زدن به فرمان اميركبير آغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجواناني ايراني را آبله‌كوبي مي‌كردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌كوبي به امير كبير خبردادند كه مردم از روي ناآگاهي نمي‌خواهند واكسن بزنند. به‌ويژه كه چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه كرده بودند كه
واكسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مي‌شود
.
هنگامي كه خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيماري آبله جان باخته‌اند، امير بي‌درنگ فرمان داد هر كسي كه حاضر نشود آبله بكوبد، بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مي‌كرد كه با اين فرمان همه مردم آبله مي‌كوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و ناداني مردم بيش از آن بود كه فرمان امير را بپذيرند. شماري كه پول كافي داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌كوبي سرباز زدند. شماري ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مي‌شدند يا از شهر بيرون مي‌رفتند
.
روز بيست و هشتم ماه ربيع‌الاول به امير اطلاع دادند كه در همه شهر تهران و روستاهاي پيرامون آن، تنها 330 نفر آبله كوبيده‌اند. در همان روز، پاره‌دوزي را كه فرزندش از بيماري آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد كودك نگريست و آنگاه گفت: ما كه براي نجات بچه‌هايتان آبله‌كوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبيم، جن زده مي‌شود. امير فرياد كشيد: واي از جهل و ناداني، حال، گذشته از اين‌كه فرزندت را از دست داده‌اي بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور كنيد كه هيچ ندارم. اميركبير دست در جيب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمي‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقيقه ديگر، بقالي را آوردند كه فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميركبير ديگر نتوانست تحمل كند. روي صندلي نشست و با حالي زار شروع به گريستن كرد
.
آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر زماني اميركبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند كه دو كودك شيرخوار پاره دوز و بقالي از بيماري آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتي گفت: عجب، من تصور مي‌كردم كه ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است كه او اين چنين هاي‌هاي مي‌گريد. سپس، به امير نزديك شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براي دو بچه شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان كه ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشك‌هايش را پاك كرد و گفت: خاموش باش. تا زماني كه ما سرپرستي اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولي اينان خود در اثر جهل آبله نكوبيده‌اند. امير با صداي رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و كوچه و خياباني مدرسه بسازيم و كتابخانه ايجاد كنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مي‌كنند. تمام ايراني‌ها اولاد حقيقي من هستند و من از اين مي‌گريم كه چرا اين مردم بايد اينقدر جاهل باشند كه در اثر نكوبيدن آبله بميرند.

Tuesday, September 11, 2007

براي رضا


رضا هميشه واسه من مظهر آفرينندگي و خلاقيت بود و هيچوقت فكر نمي كردم كه يك روز بايد واسه مرگش بنويسم. هميشه به من مي گفت بابك يك روز درست ميشه ولي آخرش نشد
.
از كلاس اول با هم هم كلاس بوديم و هميشه اون شاگرد اول يا دوم منم پشت سرش بودم.. هميشه از من جلوتر بود ... اين بار منم قال گذاشت رفت و من عقب تر از اونم ... حقش نبود اينجوري رفتي رضا
.
ديگه نمي تونم بنويسم

Saturday, September 08, 2007

مومن

مؤمن كسي است كه
وسيله معاش خود را از راه پاكيزه و شايسته فراهم مي آورد

و با ديگران با خلق و خوي خوش رفتار مي كند

نيت و باطن او پسنديده است


كوشش او در اين است كه ازطرف او به كسي بدي و آزاري نرسد


در روابط خود با مردم رعايت انصاف را نموده و آنچه را به خود روا نمي دارد حاضر نيست درباره ي ديگري انجام دهد

از آنچه بيش از اندازه حاجت دارد در راههاي شايسته مصرف مي كند

تا حدود امكان از گفتن مطالب غير لازم خودداري مي كند


سعي مي كند خالصانه تر تلاش نمايد

متوجه عيوب خويش است

يار و ياور كساني است كه با او در زندگي نزديكند

نسبت به اطفال بي سرپرست بمنزله ي پدر است.

عقل خود را به كار مي بندد و بنابر اين از ارتكاب بديها شرم دارد


با قناعت و بزرگ منشي رفتار مي كند بنابراين از ديگران و هر آلودگي بي نياز است.


فروخورنده ي خشم است


متبسم و شاداب است


سبكبار و آسان گير و در زندگي ميانه رو است

خوشرو و خوش برخورد است


برخوردهاي او جالب و بزرگوارانه است

اگر دعوايي هم با كسي دارد مرتكب امور نامناسب و پست نمي شود

چه در موقعي كه به او درباره كاري مراجعه مي شود و چه وقتي خودش كاري را به كسي مراجعه مي كند اين كار او از روي كرامت و بزرگواري خواهد بود

با نشاط كار مي كند


جهل خود را در موارد زندگي برطرف ساخته است


كار (هاي) او آسان است و پيچيدگي ندارد


همسايه اش از او در امان و آسايش است


بردباري او آميخته با متانت است


كار او بر پايه اي محكم ستوار است


نشاط و شادابي او هميشگي و پايدار است

در نهان و آشكار ، خيرخواه و نصيحتگر است


صميميت او بالاتر از حسادتش مي باشد ، دوستي او بر حسادتش غلبه دارد


بخشش او بالاتر از كينه اش هست

از مصباح الهدايه

Thursday, September 06, 2007

خودكشي

اين خبر رو امروز تو بازتاب خوندم.... واقعاً نمي دونم چي بنويسم
.
اينجا رو كليك كنيد

Sunday, September 02, 2007

سكس

من پايين وب سايتم يه چيزي دارم به اسم سايت ميتر كه نشون ميده روزانه چند نفر ميان وب لاگ و مطالب اينجا رو ميخونن جالبه اينه خيليا از گوگل اين وب لاگ منو پيدا ميكنن و وقتي كه رو لينك سايت ميتر كليك مي كنم ميگه كه چه كليد واژه اي را گشتن كه گوگل آدرس وب لاگ منو داده... شايد نود درصد اين كليد واژه ها راجع به موضوع سكس هست كه از ايران به زبان فارسي تو اينترنت گشتن.... امشب مي خوام ليست يك تعداد اين كليد واژه ها رو بيارم
.

خوشگلترين خانم ايراني

عكس دختر+ لخت

جماع

خوشگلترين زنهاي ايران

شب زفاف

بيخود نيست كه گوگل پارسال اعلام كرد ايرانيا سومين كشور تو دنيا هستن كه مسائل سكسي را تو گوگل مي گردن.... حالا چند وقت ديگه بهتون مي گم كه با آوردن همين چند كلمه راجع به سكس، چه تعداد بازديد كننده اين وب لاگ بيشتر ميشه.. ما هم مرض داريم ملت رو سر كار ميزاريم

Wednesday, August 29, 2007

طوطي

رو اين عكس پايين كليك كنيد تا داستانش رو بخونيد



Thursday, August 23, 2007

عقايد

بنظرم بعضي از ما ايرانيا براي اظهارنظرات و عقايدمونم هم دنبال مد هستيم. مثلاً تو دهه شصت تو ايران بسيجي بودن مد بود، نصف ملت رفته بودن بسيجي شده بودن. الان هم ضد مذهب بودن بين جوونا مد هستش، با هر كي حرف ميزني به زمين و زمان فحش ميده و از اسلام بد ميگه
.
شايد خنده دار به نظر برسه ولي بنظرم يك دفعه يك سري عقايد بين ما ايرانيا اپيدمي ميشه... من تا حالا چندين بار از دهن افراد مختلف اين جمله رواينجا شنيدم.. بابا اين استرالياييها دهاتي هستند و فرهنگ ندارند... وقتي از گوينده هم پرسيدم كه ميشه بيشتر توضيح بدي يك مشت چرنديات تحويلم داده كه بر هيچ پايه و اساس هم استوار نبوده.... بعدم وقتي بهشون گفتم كه خوب چرا زادگاهت ايران رو ول كردي اومدي تو دهات زندگي مي كني هيچ جوابي نداشتن
.
بيشتر ماها نشخوار عقايد ديگران رو مي كنيم و بدون اينكه راجع به اونا فكر كنيم مثل طوطي اونارو تكرار مي كنيم.... بنظرم يك اعتقاد اورژينال فردي ، ارزش بيشتري از حرفاي قلنبه سلنبه زدني داري كه ماله ديگران هستش
.
ما يك استادي داشتيم كه مي گفت هر چيزي كه شنيديد رو در ابتدا تو ذهنتون يك علامت سئوال جلوش بزاريد و ببينيد كه به عقلتون جور در مياد يا نه، اگه نه با راوي اون رو به بحث بزاريد و اگه به نتيجه نرسيديد بندازيد از ذهنتون بيرون
.
سعدي هم قشنگ مي گه: دو گوش داده اند و يك زبان دو بشنو و يكي بيش مگوي
.
خيلي از ماها چوب حرفامون رو ميخوريم

Wednesday, August 22, 2007

The Old Sock

A wise and saintly rich man, sensing his approaching death, called his son to his side and gave him these instructions: "My son, I shall be leaving you very shortly. On the day when I die, and they have washed my body and come to wrap it in the shroud, I want you to put one of my socks on my foot. This is my final request of you."

Soon after this, the old man did indeed die, leaving behind his goods and property, his children and his dependents. Family, friends, acquaintances and neighbours attended his funeral. The body had been washed and was almost completely wrapped in the shroud, when the son remembered his father's wish. Finding one of his old socks, he handed it to the washer of the dead, saying, "In accordance with my father's last request, please put this sock on his foot."

"That is quite impossible:' Said the man. "Such a thing is utterly impermissible in Islam. I cannot act against the Shariah." Despite this valid objection, the son insisted, "That was my father's final request; it must certainly be carried out.

"The washer of the dead was unmoved. "If you won't take my word for it," he said, "go and ask the mufti. He will confirm what I tell you, that it is not permissible. " Holding up the funeral, they consulted the mufti, preachers and scholars, all of whom declared that this was not permissible in Islam. Just then, an aged friend of the deceased interrupted the debate with these words to the son: "My boy, your late father entrusted me with a letter which I was to hand over to you after his departure. Here, this letter belongs to you." So saying, he gave him an envelope. Taken by surprise, the boy opened the envelope and read out the contents of his father's letter.

"My son, all this wealth and property I have left to you. Now you see: at the last moment, they won't even let you give me an old sock to wear. When you yourself come one day to be in my condition they will also refuse to let you keep anything but your shroud. Eight yards of shroud are all you will be able to carry over from this fleeting world into the Hereafter. So pull yourself together and be prepared. Spend the fortune I have left you, not for the satisfaction of vain desires, but in ways pleasing to Allah, that you may achieve honour in both worlds."

Tuesday, August 21, 2007

اينترنت هيزمي

امروز تو بازتاب خوندم
.
.
فراهم کردن اقتصاد دیجیتالی برای بانک ها و قابل دسترس کردن شبکه اینترنت ملی برای مدارس طی دو سال گذشته صورت گرفته و اکنون هیچ مدیر مدرسه و یا مسئولی نمی تواند ادعا کند که امکانات برای دسترسی به شبکه برای او وجود ندارد.
.
اين خبر هم ماله چند ماه پيش هستش
.
مشاور وزير و مديركل دفتر ارزيابي عملكرد و پاسخگويي به شكايات آموزش و پرورش، از حذف بخاري‌هاي غير استاندارد، چراغ علاءالدين و هيزم از تمام مدارس كشور خبر داد
.
اينم مال دو سال پيش هستش
.
رئيس کميسيون آموزش و تحقيقات مجلس شوراي اسلامي اعلام کرد:
بر اساس آخرين اطلاعات 8 هزار مدرسه در سراسر کشور فاقد سرويس بهداشتي هستند.
.
خودتون پرتقال فروش رو پيدا كنين

Saturday, August 18, 2007

رودل

واقعاً هر كي اين مثل كه يك نه بگو نه ماه رودل نكش رو براي اولين بار گفته خدا پدرش را بيامرزه. من نميدونم بعضي آدما چه چيزي عايدشون ميشه كه بله به انجام دادن يك كار ميدن بعد اون كار رو انجام نميدن... خدايي اين چه مرضي هست كه بيشتر ماها دچارش هستيم
.
واقعاً چرا ما تكليف آدما رو همون موقع كه طرف، درخواستش رو مطرح كرد روشن نمي كنيم . آقا جان وقت نداري يك كاري رو انجام بدي و يا به هر دليل ديگه، همون موقع كه بهت پيشنهاد كردن بگو: " ببخشيد الان در شرايطي هستم كه نمي تونم اين كار رو انجام بدم" مگه مرض داري كه ميگي: " نوكرتم.... رو چشم... برو خيالت تخت تخت باشه... سر دو سوت حله" و بعدش نه تنها كاري كه قول دادي رو انجام نميدي، جواب تلفنش رو هم نمي دي و وقت مردم رو هم مي گيري... خوب آقا جان همون اولش بگو نه.. اين كه بهتره
.
نميدونم ماها كي مي خواهيم نه گفتن رو ياد بگيريم... اصلاً بد نيست كه به يك كاري نه بگيد چون اون موقع " بله گفتنتون" ارزش پيدا مي كنه
.
واقعاً اين يكي از چيزهايي هست كه ما بايد از خارجي ها ياد بگيريم كه نه گفتنمون واقعاً نه باشه و بله گفتنمون واقعاً بله

Thursday, August 16, 2007

امتحان

فردا صبح امتحان دارم..... فكر كنم مهمترين امتحان زندگي ام تا حالا باشه.... چقدر من از بچگي امتحان دادم و چقدر جالبه كه به اين سن هم رسيدم هنوز بايد امتحان بدم.... شايد يكي از سخت ترين امتحانهايي كه تو اين سالهاي گذشته دادم امتحان آيلتس بود..... موفقيت تو اون امتحان يعني رفتن از ايران و شكست، يعني ماندن..... نمي دونم خوب بود تو اون امتحان نمره لازم رو گرفتم يا بد بود ولي يادم مياد وقتي تو كنسول گري انگلستان تو شريعتي ديدم كه حداقل نمره شش رو توي همه مواد امتحان آوردم داشتم از شادي پر مي كشيدم
.
اگه بلديد واسم دعا كنيد اگه دعا كردن بلد نيستيد بگيد : انشاء الله بابك قبول شه... دعا كردن به همين سادگيه

Wednesday, August 15, 2007

يك شبه

يكي از آفت هاي تفكر ما ايرانيا اينه كه يك شبه مي خواهيم به همه چي برسيم. نمي دونم كي اين مثل يك شبه ره صد ساله را پيمودن رو براي اولين بار به كار برد، ولي هر كي بود خدا از گناهش بگذره... بنظرم اين عبارت واقعاً حرف چرتي هستش و آفت يك ذهنه.. چون ما ايرانيا مي خواهيم يك شبه زاهد بشيم، يك شبه عارف بشيم، يك شبه پولدار بشيم، يك شبه بريم خارج. شب تصميم مي گيريم زن بگيريم صبح حاج خانم رو زور ميكنيم بره دنبال دختر بگرده.. شش ماه بعدم طلاق ميديم
.
مي دونيد دليل اينكه ما ايرانيا چرا فقط حرف مي زنيم ولي به حرفامون عمل نمي كنيم چيه؟ بنظرم دليلش اينه كه حرفايي كه مي زنيم گنده گنده هستش و اونقدر هدف را بزرگ قرار ميديم كه بعدش جرات نمي كنيم طرفش بريم.... اصلاً توجه كرديد چقدر استفاده از صفات عالي و برتر تو فارسي زياده و همچنين آوردن صفات كشكي واسه ملت... بزرگترين، خوشگلترين، عظيم ترين، زيباترين ..... همه ماها هم صبح تا شب دنبال بدست آوردن يكي از اين ترين ها هستيم...... ننه بابامون هم همش تو فك و فاميل پز ميدن كه بچه من بهترينه ... بعد كه بزرگ ميشيم هم پول مردم خور ميشيم، هم كلاهبردار و همه چي ميشيم بجز بهترين
.
نمي دونم كدوم خري تو مخ ما ايرانيا انداخته كه ماها خيلي حاليمونه و از همه دنيا بهتريم... يك روز پشت علي دايي هستيم ...يك روز پشت اون خانومه كه رفت كره ماه قايم ميشيم - اسمش يادم رفته- و همينجوري واسه خودمون نوشابه باز ميكنيم... والا تو اين هفتاد ميليون جمعيت اگه اينا هم توش در نياد نوبره ....تازه بعدش به همينا هم گير ميديم و خرابشون مي كنيم... ببينيد چه بلايي سر اين علي دايي بدبخت درآوردن... ما ايرانيا خيلي نامرد و بد جنسيم.. خيلي بدجنسيم
.
ولي خداييش بياييم منصفانه فكر كنيم توي اين 200 يا 300 سال گذشته ما ها چه خدمتي به بشريت كرديم.. خدايي يك ليست درست كنيم و ببينيم چه كرديم.. شما اين همه كشفيات رو توي اين صد سال گذشته كه اروپا و آمريكا به جهان عرضه داشته رو ببينيد و تاريخ صد سال گذشته ايران رو هم ببينيد و با هم مقايسه كنيد.. خدايي ما ها چه كرديم كه اينقدر باد تو دماغمون هست؟
.
نكته اي كه مي خواستم بگم اينه كه ما ايرانيا بايد ياد بگيريم كه كارا رو آهسته ولي مداوم انجام بديم... چند نفر ماها تا حالا كلاس زبان رفتيم و وسط كار اونو ول كرديم ؟ كلاس نقاشي يا كلاس خط و.... خدايي كمتر كسي پيدا ميشه كه يك چيز رو از ابتدا شروع كرده باشه و تا آخرش رفته باشه.. چند بار كلاس فرانسه رفتيد ؟ چند بار ورزش رو شروع كردين و بعد از سه روز " حالشو " نداشتيد و ول كردين؟
.
ما ايرانيا عشق كاراي بزرگ كردن داريم ولي نميدونم كي ميخواهيم اينا را انجام بديم؟ من كه خداييش از كلمه كاراي زيربنايي حالم به هم ميخوره... شما تاريخچه كامپيوتر رو تو همين ده سال گذشته ببينيد كه چه پيشرفتي كرده.. اگه آمريكاييها هم ميخواستن محصول كامل و بي عيب به بازار عرضه كنن، هيچوقت من كامپيوتر نداشتم كه الان تايپ كنم... جون مادرتون كار زيربنايي رو بيخيال شيد و جون جدتون اين عبارت" يك شبه ره صد ساله رو پيمودن" رو از مخ شريف بيرون كنيد كه همه بدبختي هاي ما از هميناس... مي دونم كه بعد از اين مطلب بايد با كلي هموطناي عزيز راجع به اينكه ما ايرانيا نه تنها بدبخت نيستيم بلكه خوشبخت ترين آدماي روي زمين هستيم جر و بحث كنم ولي عيبي نداره اين كار رو مي كنم
.
اگه سه دقيقه وقت داشتيد اين مطلب رو هم كه لينكش اينجاست بخونيد .. واسه همه جاتون خوبه

Sunday, August 12, 2007

ايراني بازي

نمي دونم از كجا شروع كنم ولي اين موضوعي كه مي خوام بگم بنظرم مهمه.
.
بخش اول
.
من تا حالا اينجا چندين بار جريمه رانندگي شدم و چند صد دلار پول جريمه دادم... يك بار شديد رعد و برق بود و بارندگي وحشتناك و من جايي كه سرعتم بايد شصت كيلومتر باشه رو هفتاد كيلومتر رانندگي كردم و چند روز بعد يك نامه اومد كه بايد جريمه بدم..... يك بار هم جايي كه بايد دو ساعت پارك مي كردم سه ساعت پارك كردم و هشتاد دلار جريمه شدم و يك بار ديگه هم واسه پارك كردن جريمه شدم.... من راستش اولش خيلي ناراحت شدم ولي بعدش خوشحال بودم چون اينجا همه اگه خلاف كنن بايد جريمه بدن چون قانون مبناي زندگي همه هستش... من با فلان آقازاده هيچ فرقي ندارم و اون هم نمي تونه بواسطه پدرش يا ننه اش از زير قانون در بره چون اگه اينجا به قانون عمل نشه با جنگل فرق نمي كنه
.
بخش دوم
.
ديشب با يك عزيزي از ايران داشتم چت مي كردم.. از دوستان قديم... واسه يك شغل تو خارج از كشور درخواست داده بود كه متاسفانه رد شده بود.. و خيلي از اين موضوع ناراحت بود كه اونا به قابليت اون توجه نكردن و يا پارتي بازي كردن يا حتي از خدا گله داشت كه چرا به دعاهاش بي توجه بوده.. وقتي ازش پرسيدم كه آيا به تمام سئوالات توي پرسشنامه جواب داده گفت نه و من گفتم خوب اين موضوع يعني بي برو برگرد رد درخواست شغل..... اگر شما در خارج به حتي يك سئوال براي گرفتن شغلي جواب ندهيد يعني شايسته اون كار نيستيد و شما را رد مي كنن.. به همين راحتي... اين موضوع هيچ ربطي نه به خدا داره نه پيغمبر و اين مثل همون قانون راهنمايي رانندگي هستش اگه به اون عمل نكنيد جريمه مي شيد
.
يكي از تفاوت هاي مهم زندگي در ايران و استراليا در همين مسئله است.. شما در ايران ممكن است با يك تلفن بتوانيد تمام ضوابط قانوني را دور بزنيد ولي اينجا همچنين چيزي وجود نداره...اينجا همه در برابر قانون يكسان هستند و ايراني بازي هيچ كاري از پيش نمي برد...." جون حاجي بيخيال شو " اينجا هيچ محلي از اعراب نداره
.
اين موضوع احترام به قانون اگر چه خيلي قشنگ بنظر مي رسه ولي بنظرم مهمترين مشكل پيش پاي ايراني هاي خارج از كشوره .... چون براي مليتي كه سالهاي سال از زير قانون به راههاي مختلف در رفته واسش سخته كه تن به قانون بده.... حساب كن تويي كه يك افسر راهنمايي رانندگي رو با دو هزار تومان رشوه مي خريدي چقدر واست سخته كه گاهي اوقات تا سيصد هزار تومان پول جريمه بدي و بعد اين ايراني عزيز كه خيلي فكر ميكنه زرنگه، شروع ميكنه ايراني بازي درآوردن و ندادن جريمه كه نمي خام وارد بحت اون بشم ولي صدمات جبران ناپذيري به زندگي اش تو اينجا وارد مي شه و بعدش به غلط كردن مي افته
.
اگر واقعاً از زير قانون در رفتن را دوست داريد لطفاً در ايران بمانيد چون هيچ كشوري مثل ايران نيست... در استراليا نمي توانيد مثل ايران زندگي كنيد و بايد ضوابط را رعايت كنيد.. اين واقعيت اين كشور است و هر چه زودتر اين واقعيت را بپذيرد برايتان بهتر است چون كمتر از اينكه نمي توانيد قانون را دور بزنيد حرص مي خوريد و زودتر رشد مي كنيد.... كلمه " نه" در اينجا معناي واقعي كلمه" نه" است ، باور كنيد نه كسي با شما پدركشتگي دارد، و نه كرم دارد كه بيخود به شما نه بگويد.

Wednesday, August 08, 2007

دوستي

چقدر تجربه ناخوشايندي هستش كه آدم پي مي بره اونايي كه به ظاهر سالها دوستش بودن، دوستش نبودن و چقدر شيرينه كه آدم مي فهمه كه اونايي كه فكر مي كرده سالها دوستش نبودن ، در حقيقت چقدر دوستش بودن
.
واقعاً آدما خيلي پيچيده هستن و من تو اينجا از عظمت روح بعضي آدما واقعاً متحيرم.. واقعاً تو اين جامعه اي كه سراسرش رو ماديات مي چرخه كمتر كسي يك قروون واسه معنويات خرج ميكنه.. بنظر من آدما تو جامعه اي كه همش حرف معنويات هستش آدم معنوي بشن كار مهمي نكردن .. واقعاً اگه آدما تو جامعه اي كه سراسر مادي هستش، معنوي باشن - البته نه فقط واسه خودشون بلكه واسه ديگران، خيلي افتخار آميز هستش
.
من واقعاً به عمق ديدار با يك آدم معتقدم نه به سالهاي طويل آشنايي... نمي دونم واستون اين اتفاق پيش اومده كه تو چند دقيقه با يك نفراونقدر احساس نزديكي مي كنيد كه سالها با كسي كه احساس مي كرديد دوستتون هستش اين احساس رو نداشتين
.
اينجا هم آدماي خيلي بزرگي هستن كه روحشون خيلي بزرگه و خوش بحالشون كه كارهاي خيلي بزرگي مي تونن انجام بدن كه من نمي تونم.. بنظر من حسادت تو اين چيزا خيلي خوبه.. آدما تو نيكي كردن به ديگران خوبه به هم حسودي كنن
.
يك واقعيت ديگه هم اينه كه شايد 99 درصد آدمايي كه دور و برمون بعنوان دوست هستن، فكر كنيم كه دوستمون هستن و اون يك درصدي كه اصلاً هيچ محلي از دوستي تو ذهنمون اشغال نكردن واقعاً دوست حقيقي هستن. خيلي تلخه ولي واقعيته
.
تا مي تونيد بهانه براي خوبي كردن به دست بياريد كه اين بزرگترين لطف خداست ... اي كه پنجاه رفت و در خوابي ... واقعاً من فكر مي كنيم كه ماها خيلي سر كاريم تو اين دنيا..... اصل رو ول كرديم چسبيديم به اين ظواهر و فكر مي كنيم چون همه دنيا به اينا چسبيدن پس كار درستيه و ما هم بايد بچسبيم ولي بنظرم دنيا خيلي چيزاي ديگه هم داره كه ما از اونا بي خبريم
.
من واقعاً از منفعت طلبي و داد وستد تو دوستي حالم به هم مي خوره و هيچوقت سعي نكردم مبناي دوستيم هم اين چيزا باشه... هميشه عمق معنوي آدما واسه من مهمتر از عمق ماديشون بودن ولي گويا ماها تو اين دنيا چپكي داريم زندگي مي كنيم ...مواظب خودتون باشيد

Saturday, July 14, 2007

Religion

Whatever one's religion may be, one should cultivate respect for other faiths. One who does not have such an attitude of tolerance and respect for other religions is not a true follower of his own religion. It is not enough merely to adhere strictly to the practices of one's own religion, one
should also try to see the essential unity of all religions. Only then will man be able to experience the oneness of Divinity. Once the Truth of the Indwelling Spirit is recognised, there dawns the awareness that the whole world is one family. One is then filled with Divine Love which becomes the driving force for all of one's actions.

Thursday, July 05, 2007

الاغ در چاه

کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روز اين الاغ بيچاره بطوراتفاقي توی یک چاه بدون آب مي افته. کشاورز هر چه سعی مي كنه نمي تونه الاغ رو از تو چاه بیرون بیاره و براي اينكه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشه تصمیم ميگيره چاه رو با خاک پر کنه تا الاغ زود تر بمیره و زیاد زجر نکشه
.
روستايي با سطل روی سر الاغ خاک می ریزه اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش رو می تکونه و زیر پاش می ریزه و سعی میکنه بره روی خاک ها
.
روستایی همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه مي ده و الاغ هم همینطور به بالا اومدن ادامه مي ده تا اینکه به لبه ی چاه مي رسه و از او بیرون مياد
.
مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو اتنخاب داریم . اول اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو زنده به گور کنن و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود

Sai Inspire

One should not undertake to analyse the good and bad in others. If we use our eyes for finding faults in others and spend all our time in this process, our heart will also become impure and we will develop bad thoughts.

The heart is like a camera lens. The object on which we concentrate our attention gets imprinted on the mind. Hence, we should make an attempt to perceive the good in whatever we see

Sunday, July 01, 2007

خودكشي

اين خبر در لابلاي اخبار پنهان مانده بود ولي بنظرم مهمترين خبر ايران است. انرژي هسته اي مهم نيست.. بنزين مهم نيست.. گراني مهم نيست.. بنظرم هيچ چيزي در مقابل مرگ يك انسان مهم نيست... ....چقدر غم انگيز است كه انسان راجع به مرگ همنوعش ميخواند. مرگي كه بخاطر اهمال و كم كاري ديگران روي داده.... واقعاً فرداي قيامت چگونه مي توان پاسخ اين خونها را داد؟
.

گلشن راز

داشتم يك مقاله به زبان انگليسي مي خوندم ، ديدم نويسنده تو مطلبش يك جمله از شيخ محمود شبستري نقل كرده يكهو يادم افتاد كه همچين بزرگي هم تو دنياي ادبيات ما هست. پيش خودم گفتم نگاه كن من ايراني هيچي راجع به گلشن راز نخوندم اونوقت يك خارجي تو مقاله اش از اشعار اون استفاده كرده.. يك جورايي از خودم خجالت كشيدم
.
رفتم تو اينترنت جستجو كردم و متن كامل گلشن راز را پيدا كردم.. واقعاً تو اين اينترنت همه چي پيدا ميشه.. خدا پدر و مادر كسي كه اين اينترنت را ساخت و تكميل كرد بيامرزه و خدا اموات اين كسي كه كتاب گلشن راز را بر روي اينترنت گذاشته هم همينطور.. بهترين كار تو دنيا اينه كه آدم فرصت پيدا كنه كه چهار تا كلام بزرگان رو بخونه.. واقعاً ماها چه گنجينه اي داريم و خوش به حال اونايي كه خودشون رو به زيور اين گنجينه ها آراسته مي كنن
.
دلي كز معرفت نور وصفا ديد
ز هر چيزي كه ديد اول خدا ديد
.
واقعاً ايراني متولد شدن يك لطف بزرگ خداست به بنده هاش، اگه قدرش رو بدونيم
.
متن كامل گلشن راز را از اينجا دانلوود كنيد و اگر هم بلدين ما رو هم دعا كنيد

Thought for the Day

Work is for the physical level. Worship for the mental level and wisdom is for the spiritual level. Each one has to pass through these three stages. That is why I say, "You are not one, but three."
The one you think you are - the body or the physical person; the one others think you are - the mind or the mental person consisting of emotions, attitudes and beliefs and the one you really are - the Atma or spirit, the core of your personality. (SAI)

Saturday, June 23, 2007

تشكر

بنظرم يكي از تفاوتهاي عمده در نامه نگاري ما ايرانيا با بسياري از اين غربي ها تو تشكر كردن از همديگر است. ما ايرانيا كمتر از همديگه تشكر مي كنيم. ولي اينا اينجوري نيستن. مثلاً شما ميخواهيد بريد سر يك كار، رزومه مي فرستيد و بعدش واستون يك نامه مياد كه تشكر ميكنه از رزومه اي كه فرستاديد.. حتي تشكر ميكنن از انتقادي كه ازشون دارين
.
بسياري از ما ايرانيا خيلي از همديگه طلبكاريم و فكر مي كنيم اگه يك كسي يك كاري كه واسمون انجام ميده وظيفشه. ولي اينجوري نيست. ماها بايد واسه كوچكترين كار هم از ديگران تشكر كنيم
.
تشكر كردن خيلي كار خوبيه چون باعث يك ارتباط مثبت و خوب ميشه.... واقعاً يك تشكر خشك و خالي هم به رشد معنوي آدما خيلي كمك ميكنه.. چون نشون ميده خوبي از چشمتون پنهان نمونده

نامه


Monday, June 11, 2007

رنگين كمان

من تا حالا رنگين كمان به اين قشنگي نديده بودم... واقعاً كمانش كامل و سيصد و شصت درجه بود .. حيف كه با دوربينم نمي شد از كل قوسش عكس بگيرم.. مليكا از ديدن اين رنگين كمان شديداً به وجد اومده بود و با صداي بلند قهقهه مي زد... من هيچوقت تو عمرم اينقدر شاد نديده بودمش.... واقعاً آب و هواي اينجا محشره ... خيلي از ماها قدر اين آب و هوا رو نمي دونيم و اينجا هم غر مي زنيم.. ماها هر جاي دنيا بريم بازم غر مي زنيم... فرق نمي كنه چه استراليا باشه و چه ايران

Tuesday, June 05, 2007

The sufi master and the harlot

When the Sufi Master Abu Said Abil-Khair was once traveling through a town, the darvishes there greeted him with great honor and housed him in a room at the local inn. The clerics of the town were jealous of his popularity and his influence with the people, so they sent a prostitute to tempt him, and make him lose favor in the eyes of thepeople.

She came to his room as he was meditating and danced enticingly infront of him. But he did not look up, and no matter what she did, he paid no attention to her. Finally, he did look at her, and said, "Get out, you whore!"

She was suddenly stricken with shame and ran from his presence to her home. The Sufi Master's words put into a state of severe agitation.She could not sleep, she could not eat. She kept pacing back and forth as the words rang in her head. She did not know that Abu Said had spoken them with the full attention of a Sufi Master, one who had completed the path of Love, and so the words had a profound effect on her.

For three days her mind was in this state, filled with the words "Get out, you whore!" "Get out, you whore!" until at last they entered her heart and became her zekr

And the whore within her got out.

By the mercy and compassion of Allah, she abandoned her profession and repented of her past. Eventually, she even became a disciple of Abu Said.

Taken from:"Muslim Saints and Mystics: Episodes from the Tadhkirat al-Auliya(Memorial of the Saints) By Farid al-Din Attar"

Wednesday, May 30, 2007

مدرسه موشها


بچه موشهای عزیز سلام ........... صدای گیرا و پر طنین معلم بچه موشها هیچوقت از یاد آدم نمیره.. صدای آقا معلم متعلق به آقای غفرانی فر بود الان داشتم اسمش رو جستجو می کردم که پیداش کردم ... اینجا رو کلیک کنید تا به اون صفحه برید و صداش رو بشنوید
.
داشتم میگفتم .. واقعاً شهر موشها یکی از کارای موفق دهه 60 بود که خیلی تاثیر گذار بود... هفته پیش رفتم کتابخانه ایرانیان واسه ملیکا سی دی کارتون بگیرم مجموعه کامل مدرسه موشها را دیدم و گرفتم .. از اون روز دو بار ملیکا دیده 80 بار مامان باباش...
.
خانم مرضیه برومند واقعاً کارای بزرگی واسه کودکان و نوجوانان کرده و یکیش همین مدرسه موشها بود.. الان که پس از 20 سال داشتم به این نمایش عروسکی به دقت نگاه می کنم می بینم که واقعاً چقدر زیبا و آموزنده و هنرمندانه خانم برومند در قالب یک سری شخصیت های عروسکی کلی چیز به بچه یاد میده.. الان که دوباره جستجو کردم دیدم که نویسنده این مجموعه آقای بهبانی بودن که دار فانی را ترک کردن.. ثواب شد از نویسنده اش هم یادی کرده باشیم
.
کار هنری و حساب شده همیشه می مونه و تاریخ مصرف نداره.. بنظرم نسلهای بعد هم این مدرسه موشها را می بینن و ازش لذت میبرن.. ناگفته نمونه تو این نمایش عروسکی آدمهای بزرگی گویندگی کردن.. مثه حمید جبلی و ٰ معتمد آریا و ایرج طهماسب که هر کدومشون کلی هنرمند هستن
.
بهرحال اگه میخواهید یک مصاحبه از خانم برومند بخونید اینجا را کلیک کنید
.
اینم لینک به یو تیوب و دیدن شعر اول مدرسه موشها
.
تو این وب لاگ ما همه چی پیدا میشه و ما گاهی راجع به چه چیزهایی مینویسیم بچه موشهای عزیز

Tuesday, May 29, 2007

سرزمين چند فرهنگي


استراليا واقعاً كشور خوبيه و جالبترين چيز استراليا اين چند فرهنگي بودنش هست. اينجا واقعاً تمامي فرهنگها رو بهش احترام ميزارن و هيچ كس رو ترش نمي كنه مثلاً بفهمه تو خداپرستي ، شيطان پرستي يا درخت پرست! و واقعاً اين موضوع خيلي كمك ميكنه كه آدما با خود واقعيشون اينجا زندگي كنن
.
داشتيم شام ميخورديم ديدم سفره امشب ما هم به تبعيت از جامعه استراليا چند فرهنگيه و هر كس داره آنچه رو كه دوست داره ميخوره.. البته همه داريم ماهي ميخوريم.. رزيتا داره ماهي تازه مي خوره من ماهي تن و مليكا هم ماهي كه آرد سوخاري روش هست و از فروشگاه زنجيره اي خريديم.. يكي سنتي غذا مي خوره يكي ميانه رو يكي هم مدرن... هر سه تامون هم ماهي مي خوريم... ياد شكل خدا افتادم تو اسلام و مسيحيت و يهوديت ... پيروان هر سه دين يك خدا را مي پرستن ولي به اشكال مختلف

Sunday, May 27, 2007

Iran's History Pictures(1)

IRAN. Tehran . 1977. A belly dancer performs in a popular cabaret.


IRAN. Shiraz . 1971. Women in chador on a pilgrimage on the tomb of the ancient poet HAFIZ.


IRAN. Tehran . February 11, 1980. At the first anniversary of the victory of the Revolution, a man who has fainted under the pressure of the crowd is taken away.


1979. Armed militants outside the United States Embassy, where diplomats are held hostages


IRAN. Tehran . February 1979. At a rally in the Amjadiye stadium in favour of the Shah, a woman supporter puts a banknote to his effigy to her eye, meaning : "He is the light of my eyes".

يكي از دوستان عزيز يك مجموعه عكس با زير نويس از تاريخ ايران برام فرستاد كه واقعاً جالب بود ... شايد حدود يك صد قطعه عكس هستش .. منم به مرور ميذارم اينجا تا شما هم ببينيد. البته تو اين مجموعه تصاوير ناخوشايند هم هست كه ترجيح ميدم اونا رو نزارم

Thursday, May 17, 2007

و فقط يك آيه

في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون
.
در افکارشان مرضى است. درنتيجه، خدا بر مرضشان مى افزايد. آنها به خاطر دروغ هايشان سزاوار مجازاتى دردناک شده اند
.
قرآن كريم سوره بقره آيه 10

Tuesday, May 15, 2007

درد و دل

همه آدما تو زندگي مشكل دارن و هيچ آدم بي غم و غصه اي تو دنيا پيدا نميشه.. فرقي هم نميكنه كه كجا باشن .. استراليا ، ايران آمريكا ، آفريقا... اما اونچه كه مهمه اينه ماها بايد ياد بگيريم كه چه جوري با اين مشكلات كنار بياييم و دق و دلي مون رو سر ديگران خالي نكنيم
.
آدما بايد خودشون رو تربيت كنن.. تو هر سني فرق نمي كنه .. اتفاقاً هر چي سن بالاتر ميره بايد رفتارمون، حرف زدمون، عملكردمون بهتر بشه.. نه اينكه من اينم كه هستم ميخاي بخواه ميخاي نخواه
.
يك چيز ديگه اينه كه موفقيت تو زندگي آدما برآيند عملكرد خيلي از كاراي گذشته شون هست.. اينجوري نيست كه ما هزار تا ظلم تو زندگيمون كرده باشيم و بعد توقع يك زندگي بي دغدغه و آروم داشته باشيم.. همش عاطل و باطل بگرديم بعد توقع يك زندگي موفق هم داشته باشيم
.
قبلاٌ هم گفتم الان هم ميگم بيشتر ما ايرانيا، منجمله خودم، درست تربيت نشديم.. .. تو 5 يا 6 برخورد اول حرف نداريم ولي بعدش نه حد و حدود خودمون رو ميدونيم... نه ميفهميم با كي داريم حرف ميزنيم.... و نه فكر ميكنيم كه ممكنه يك بخشي از حق موقع بحث دست طرف مقابل بشه
.
ميدونيد بزرگترين سرمايه آدما چيه؟ بنظر من صداقت هستش
.
آدما چند تا كار كوچيك رو به مرور زمان سعي كنن انجام بدن تو زندگيشون موفق ميشن.... دروغ نگن،‌عصباني نشن،‌نگران نباشن و شكر گزار باشن و مهربان هم باشن
.
يك نكته ديگه اينه اگه يكي رو بنظرتون ميرسه داره تو زندگي و يا تو كار بهتر از شما عمل ميكنه سعي نكنيد اونو بكشيد پايين.... سعي كنيد خودتون رو بكشيد بالا.. سعي كنيد از حسادتي كه سرتا پاتون را گرفته براي ارتقا و پيشرفت شخصي خودتون استفاده كنيد

Sunday, May 13, 2007

شعر

مادر می بافد
پسر جنگ می کند
مادر این را کاملا طبیعی می داند
و پدر چه می کند؟
او به کسب و کارش مشغول است
.
زنش می بافد
پسرش جنگ می کند
و او کار
پدر این را کاملا طبیعی می داند

و پسر و پسر
چه در می یابد
او مطلقا چیزی نمی داند
مادرش می بافد پدرش به کسب و کار مشغول است و خودش جنگ می کند
وقتی جنگ را تمام کند
او با پدرش به کسب و کار مشغول خواهد شد
.
جنگ ادامه می یابد مادر به بافتن ادامه می دهد
پدر به کار کردن ادامه می دهد
پسر کشته شده و دیگر ادامه نمی دهد
پدر و مادر به گورستان می روند
آنها این را کاملا طبیعی می دانند

زندگی ادامه می ابد
.
با بافتن
. با جنگ
با کسب و کار
.
کسب وکار
جنگ
بافتن
.
جنگ
کسب وکار
کسب وکار و کار
.
زندگی با گورستان
ژاک پره‌ ور

Wednesday, May 09, 2007

دكتر صابر دلشاد

يك هفته مونده بود كه بيام استراليا. با بهروز تو ماشين بودم داشتم مي رفتم ولنجك. ساعت حدود 11 شب بود. تو سربالايي ولنجك ديدم يكي واستاده منتظر ماشين هستش. خوب كه نگاه كردم ديدم دكتر دلشاده. استاد قديمم تو دانشگاه. زدم رو ترمز و از ماشين پياده شدم و سوارش كردم. خيلي از ديدنش خوشحال شدم . سالها بود كه نديده بودمش.اونم منو ديد خيلي خوشحال شد. شايد فكر نمي كرد كه اون موقع شب يكي از شاگرداش به تورش بخوره و سوارش كنه. بردم دم خونه رسوندمش.. خيلي اصرار كرد كه برم تو ولي من قبول نكردم و با دلي سرشار از شور وشعف از ديدنش باهاش خداحافظي كردم
.
امروز كه مهدي واسم پيغام داد كه دكتر دلشاد فوت كرده خيلي دلم سوخت.. من خيلي سر كلاس اذيتش كرده بودم .خدا بيامرزدش.. تو راهروي دانشگاه شهيد بهشتي درجا سكته كرده بود و جان به جان آفرين تسليم كرده بود
.
اين چند خط رو به ياد دكتر دلشاد نوشتم. اميدوارم كه روحش قرين رحمت خداوند باشه
.
بر چرخ فلك هيچ كسي چير نشد
وز خوردن آدمي زمين سير نشد
.
مغرور بداني كه نخوردست تو را
تعجيل مكن هم بخورد دير نشد

Saturday, May 05, 2007

Savior

Miss Zahedi sent me the following story

A man is taking a walk in Central park in New York. Suddenly he sees a little girl being attacked by a pit bull dog . He runs over and starts fighting with the dog. He succeeds in killing the dog and saving the girl's life.

A policeman who was watching the scene walks over and says: " You are a hero, tomorrow you can read it in all the newspapers : " Brave New Yorker saves the life of a little girl".

The man says: - "But I am not a New Yorker!"

Oh ,then it will say in newspapers in the morning: 'Brave American saves saves life of little girl' " - the policeman answers.

"But I am not an American!" - says the man.

"Oh, what are you then? " The man says: - "I am a Saudi ! "

The next day the newspapers says:

" Islamic extremist kills innocent American dog "

Thursday, May 03, 2007

Heaven and Hell


Heaven is when you have:

An American salary
A British house
Chinese food
A German car, and
An Iranian wife

Hell is when you have:

An American car
A British wife
A Chinese home
German food, and
An Iranian salary

Tuesday, May 01, 2007

شتاب زندگي

آقا جان تو استراليا وقت سريعتر از ايران ميگذره و زمان در اينجا با ايران فرق ميكنه
.
من اين جمله بالا رو به بيشتر آدما كه ميگفتم يا مي خنديدند يا مي گفتند مگه ميشه! 60 دقيقه كه 60 دقيقه هستش چه تو سيدني چه تو تهران . ولي من معتقد بودم كه شصت دقيقه تهران، واسه من مثل چهل و هفت دقيقه تو سيدني ميگذره
.
بهر حال بالاخره جوابش رو يك جورايي پيدا كردم.. بريد واژه آلماني
zeitgeber
بخونيد" زايت گبر" رو جستجو كنيد و جواب شتاب زندگي تو استراليا رو بفهميد و اگه دوست داشتيد نتايج تحقيقتون رو هم تو اينجا بياريد
.
نميشه همه چي رو كه لقمه كرد گذاشت دهنتون... تنبلي هم حدي داره

Sunday, April 29, 2007

نوشته هاي پشت تريلي

به حرمت اشک مادر توبه کردم
.
داني که چرا راز نهان با تو نگفتم / طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
.
بوق نزن شاگردم خوابه
.
بي تو هرگز............با تو؟؟؟؟عمرا
.
از عشق تو ليلي...........رفتم زير تريلي(واسه گريسکاري) آره عزيز
.
اگه مي توني اين تابلو رو بخوني يعني فاصلت خيلي کمه فاصله رو رعايت کن
.
دنبالم نيا اسيرم مي شي
.
گشتم نبود ............نگرد نيست
.
سر پاييني برنده سر بالايي شرمنده
.
دنيا همه هيچ و زندگاني همه هيچ/ اي هيچ براي هيچ در پيچ نپيچ

Wednesday, April 25, 2007

در گذشت شاعر افغان

ديروز تو خبرا اومده بود كه رازق فاني شاعر افغان در گذشت. خدا بيامرزدش. هم زباني تو اين دنيا خيلي مهمه ولي ماها قدر اونو نمي دونيم... تو ايران چند تا دوست افغاني داري ؟ هيچي .....بعد ما ميگيم خارجيا نژاد پرستن! ما ها نيستيم؟
.
من تو استراليا چند تا دوست افغاني دارم . واقعاٌ آدمهاي خوبي هستن..... بنظر من واسه تقويت زبان فارسي خيلي خوبه كه يك تيم روي زبان فارسي دري افاغنه كار كنه و كلمات فارسي اصيلي كه اونا استفاده ميكنن رو استخراج كنه... واقعاً يك سري كلمات اونا محشره.. مثلاً به خيار ميگن بادرنگ
.
شعري از رازق فاني كه ديروز درگذشت رو ميارم...واقعاً قشنگه .. خدا بيامرزاد

همه جا دکان رنگ است همه رنگ می فروشد
دل من به شیشه سوزد همه سنگ می فروشد
.
به کرشمه نگاهش دل ساده لوح ما را
چه به ناز می رباید چه قشنگ می فروشد
.
شرری بگیر و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شراره یی که هر شب دل تنگ می فروشد
.
به دکان بخت مردم که نشسته است یارب
گل خنده می ستاند، غم جنگ می فروشد
.
دل کس به کس نسوزد به محیط ما به حدی
که غزال چوچه اش را به پلنگ می فروشد
.
مدتیست کس ندیده گهری به قلزم ما
که صدف هر آنچه دارد به نهنگ می فروشد
.
ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام
مطلب گل از دکانی که تفنگ می فروشد
.
میزان ۱۳۵۸ سمنگان

Wednesday, April 18, 2007

دوران كودكي

دوران كودكي واقعاً زيباست و من لذت مي برم اگه بتونم با چيزاي كوچيك شادي رو واسه بچه ها به ارمغان بيارم... من هميشه از بچه گي دوست داشتم واسه بچه ها يك كاري انجام بدم... يك كاري كه اونا رو شاد كنه.. يك داستان يا يك قصه خوب مي تونه زندگي يك بچه رو متحول كنه.. يادم مياد وقتي نوجوان بودم قصه ماهي سياه كوچولو رو مال صمد بهرنگي خوندم و اين قصه مثل يك سنگ نوشته تو ذهنم حك شد و هيچوقت پاك نشد و شايد مبناي بسياري از تصميم هايي كه تو زندگيم گرفتم همون بود
.
عكسي كه مي بينيد كفش هاي نو مليكا خانومه.. موقعي كه مامانش اينا رو خريد سر از پا نمي شناخت.. هنوزم كه يك ماه از خريدشون مي گذره عشقش كفشاشه... اين عكس رو روز اول ازش گرفتم.. وقتي اومد خونه خيلي خوشحال بود و همش پروانه و ستاره هاي رو كفشش رو به من نشون مياد .. وقتي كه كفشش رو عوضي پاش كرد منم ازش عكس گرفتم... مليكا هنوز ياد نگرفته كفشش رو چپكي نپوشه.... فكر كنم شب اول از سر خوشحالي با كفش خوابيد... بالاترين لذتي كه تو دنيا وجود داره خوشحال كردن آدماست .... خدا اين عرضه رو بده كه بتونيم آدما را هميشه شاد كنيم.... فرق نمي كنه با چي .. گاهي يك لبخند از صميم قلب واسه شادي آدما كافيه... گاهي ما آدما اونم از ديگران دريغ ميكنيم

ريتم

بايد اعتراف كنم كه هنوز ريتم زندگيم با ريتم زندگي تو اينجا هماهنگ نيست. هنوز نميدونم كه آدماي اينجا مخصوصاٌ ايرانيا از چه زاويه اي به حرفام گوش ميدن.... چيزي كه فهميدم اينه كه بيشترشون درك مادي جلوي چشماشونه .....شايدم اشتباه ميكنن... نمي دونم... ولي بايد اقرار كنم كه يكي كه بشه بهش زنگ زد و گفت پاشو بريم چند ساعت از معنويات حرف بزنيم هنوز پيدا نشده... خب تو ايران اينجوري نبود.. خيلي فرق ميكرد......شايدم شتاب زندگي تو اينجا همه رو داره با خودش ميبره...واقعاً نمي دونم كه ما هم بايد با اونا بريم يا استقامت كنيم

Monday, April 09, 2007

Life

Live a good, honorable life. Then when you get older and think back, you'll be able to enjoy it a second time
.
نيكو و آبرومند زندگي كن، آنگاه، به وقت سالخوردگي، هنگامي كه به گذشته بيانديشي، از زندگي ات ديگر بار لذت خواهي برد
دالايي لاما