Monday, March 16, 2009

فرار از مدرسه

یادم میاد با پدرم یک روز سوار اتوبوس خط 27 میدان توپخانه شده بودیم و یک هو یک آقایی که صندلی عقبی نشسته بود به پشت پدرم زد و گفت تو ناصری؟ پدرم گفت بله . بعد اون آقا گفت ناصر! منم فلانی ( یک اسمی رو گفت که یادم نیست) .بعدش لبخند عمیقی به پهنای صورت پدرم به چهره اش نقش بست و بعد از رد و بدل کردن چند تا خاطره دوران جوونی اشک تو چشمای هر دو تاشون نقش بسته بود
.
من اون روز دلیلش رو نفهمیدم که چرا اشک تو چشمای پدرم اونم تو اتوبوس ! نقش بست چون شانزده هفده سالم بیشتر نبود ولی الان می فهمم
.
این عکس رو پیمان برام فرستاد . این قشنگترین ای میلی بود که من از کسی میتونستم دریافت کنم و این عکس یادآور خیلی چیزا واسه من هست
.
یادم میاد اون روزی که این عکس رو انداختیم همگی با هم از مدرسه فرار کرده بودیم. سال چهارم نظری بودیم و کلمون بوی قورمه سبزی میداد. اومدیم پارک شقایق این عکس رو گرفتیم. عجب روزی بود
.
این عکس منو یاد خیلی چیزا میندازه: لودگی ، بی قیدی و آزادی، عشق، حماقت، شجاعت، کله شقی، زبون نفهمی
.
وقتی عکس رو برای اولین بار دیدم چشمم فقط دنبال رضا خدا بیامرز می گشت و دست بر قضا دیدم تو عکس کنار منه. حرفایی که سالها با هم رد و بدل کردیم هنوز هم تو گوش منه. خدا رحمتش کنه
.
من با این همکلاسی ها با یکی دو تاشون هنوز در ارتباطم و از مابقی خبر ندارم . تا اونجا که ذهنم یاری میکنه اسم اونا رو اینجا مینویسم. ممکنه یک روز تو گوگل زمانی که اسم خودشون رو سرچ کردن مطلب منو ببینن و دوباره خاطرات دوران جوونی رو مرور کنیم
.
.
ردیف بالا: احمد غلام لو. شهرام حصیبی. نفر سوم رو یادم نمیاد
.
ردیف دوم از بالا: متاسفانه اسم رو یادم نمیاد. علی قدوسی، جعفری، یادم نمیاد
.
ردیف سوم از بالا: اصلانی، پرویز قاسم آبادی، رضا خدا بیامرز، خودم، بهروز وظیفه بهنام، امید خرسند، مهدی رازی، حمید انصاری
.
ردیف اول: بیژن ضیایی، همایون گایینی،پیمان امید بخش،مهدی علی عسگری، فکرکنم رضا پاک نژاد
.
البته خیلیا تو این عکس نیستن مثل فرشید تیموری و مهبد غفاری .
.رزرز..
مواظب خودتون باشید و ببخشید اگه اسمتون رو غلط غلوط نوشتم و یا یادم نیومد که بنویسم . بیست سال از روز فرار از مدرسه میگذره... بیست سال ! عمر برف است و آفتاب تموز