Wednesday, December 01, 2010

به بهانه اعدام شهلا

دیروز که به طور اتفاقی او را دیدم ، می خواستم راجع به شرح دیدارمان چیزی بنویسم که راستش از خیرش گذشتم. اما نمی دانستم که امروز اعدام شهلا جاهد من را مجبور به نوشتن این مطلب می کند.

من اخیراً در کارم ترفیع گرفته ام و از طرف شرکت و به عنوان مامور، مسئول طرحی در "سنترلینک" شده ام که برای افرادی که بیشتر از پنج سال بیکار هستند خدمات ویژه ارائه می دهد.

من بواسطه کارم ،و تا قبل از اینکه به این سمت ارتقاء پیدا کنم ، مدرس در شرکت بودم و بهمین خاطر آدمهای زیادی را هر روز میدیدم که بدلایل متعدد بیکار بودند و هر روز برای من با بیان مشکلات جورواجور زندگی اشان از قمار، اعتیاد، بی خانمانی ، بی پولی گرفته تا بی انگیزگی، دلمردگی، و بیماری درد و دل می کردند .

این آقا که بدلایل کاری اسمش را نمی برم، دیروز با یکی از مشاورین قرار ملاقات داشت و چون نیم ساعت تاخیر کرده بود ، مشاور مربوطه برای صرف ناهار از دفتر بیرون رفته بود . منشی من را صدا زد تا کارش را راه بیندازم و من هم قبول کردم.

از قیافه اش مشخص بود که اهل خاور میانه است . اسمش را پرسیدم تا اطلاعاتش رو از داخل کامپیوتر استخراج کنم و حدسم به یقین تبدیل شد. اسم و فامیل عربی بود و او نیز مثل من مسلمان . یک نگاهی به اطلاعات انداختم دیدم که رده اش سه است . یعنی اینکه با مشکلات زیادی دست به گریبان می باشد.

دولت استرالیا چهار رده مختلف برای آدمهای بیکار در نظر گرفته است. که هر چه رده فرد بالاتر باشد، بیانگر این است که هم مشکلاتش بیشتر است و هم اینکه ما از طرف دولت، بودجه بیشتری برای هزینه کردن برای پیشرفت زندگی فرد در اختیار داریم.

نگاهی هم به صفحه اطلاعات زندگی اش انداختم، دیدم که خیلی وقت هست که اطلاعات به روز نیست. نه از رزومه کاری خبری است، نه از مهارت هایش ارزیابی به عمل آمده.

پس از یک خوش و بش اولیه ، از او خواستم تا رزومه اش را به من بدهد. نداشت. گفتم که یک نمونه رزومه برایش میفرستم ، تا پر کند. قبول کرد و آدرس ای میلش را برایم نوشت.

آدم میانسالی به نظر می آمد. پرسیدم که آیا می تواند با نرم افزار مایکروسافت ورد کار کند و فرم رزومه را پر کند. گفت که در زندان یاد گرفته. و من تازه فهمیدم که او زندان بوده.

من زیاد در قید و بند تعارفات اداری نیستم و بیشتر اوقات ارباب رجوع را برادر خطاب می کنم، گاهی به استرالیایی ها هم برادر میگویم، به تجربه فهمیده ام که احساس خوبی پیدا می کنند.

وقتی از او پرسیدم برادر! کی از زندان آزاد شدی گفت ابتدای ماه نوامبر. و ازش خواستم که از مشکلاتش برایم بگوید و سفره دل را باز کرد. راستش خیلی ناراحت شدم . از مشکلات زیادی رنج می برد، بخصوص مشکلات روحی.

گفت که نه سال زندان بوده و پس از آزادی در شرایط سختی بسر می برد. با این حالی که در استرالیا متولد شده، محیط برایش غریبه شده؛ نمی داند چه گونه سوار قطار شود، مشکل پیدا کردن آدرس دارد و درک درستی از محیط اطرافش نیز ندارد. همچنین ، به خاطر استعمال مواد مخدر مشکلانت خونی پیدا کرده و تحت نظر روانکاو نیز به سر می برد.

وقتی در صورتش نگاه کردم، چهره ای مشوش و سر درگم دیدم . انسانی که نمی دانست کجاست و چه آینده ای در پیش رو دارد. او بخاطر قتل به زندان رفته بود و همچنین در زمانی که زندانی بوده ، زندانی دیگری را کشته ولی این بار در دفاع از خود فرد به طور اتفاقی کشته شده. او نیز همچون شهلا نه سال در زندان بوده است.


به من گفت که در دورانی که در زندان بوده یک دوره مدیریت بازگانی را گذرانده ، دارای گواهینامه کمک های اولیه است و گواهینامه رانندگی لیفتراک را دریافت کرده است.

به من میگفت که می خواهد زندگی جدیدی را شروع کند و من به حرف او باور داشتم ، چون سخنش از دل بر می آمد. من هم تا جای ممکن به او امید دادم و از او خواستم تا نگران آینده نباشد چون ما می توانیم کمک های بیشماری در جهت رفع مشکلاتش ارائه نماییم.

تصویر این برادر مسلمان استرالیایی که در پایان ملاقات ، در پاسخ به آرزوی موفقیتم ، انشاءالله گفت ، در کنار تصویر شهلا که حتماً او نیز در امید به فرار از طناب دار هزاران بار انشاء الله گفته است، دو سرنوشت مختلف برجای مانده از یک عمل مشترک است.

اگر جای این دو تن با هم عوض می شد من دیروز شهلای ایرانی آزاد شده ای را ملاقات می کردم که پس از نه سال در تلاش برای یک زندگی جدید بود و در ایران نیز امروز مردی استرالیایی پس از نه سال به بهانه قتل به دار آویخته می شد.

Tuesday, November 02, 2010

'گردن کجی

حتی سگ ها هم گردن کجی و احساس فرومایگی به همدیگه نمی کنن. نمی دونم ما آدما چرا این کار رو می کنیم.

Sunday, October 31, 2010

معجزه

واقعاٌ آدم وقتی یک سری داستانها را می شنوه حیرت زده میشه و رد پای خدا را توش میبینه
.
داستان زندگی دیوید بلانکارت از این داستانهاست . فردی از اهالی کالیفرنیا که به علت تصادف موتورسیکلت فلج میشه و بیست سال روی صندلی چرخ دار می نشسته . بعد یکهو یک روز یک عنکبوت قهوه ای اون رو نیش می زنه و وقتی میره بیمارستان بطور معجزه آسایی توان پاهاش رو کسب می کنه و شروع به راه رفتن میکنه .. باید به قدرت خدا نازید.
.

ویدیو این داستان را ببینید



Tuesday, October 19, 2010

اذان مرضیه


من نمی دونستم که مرضیه اذان خونده و این بدعتی بوده که تو خوندن اذان توسط خانوما گذاشته شده. من این اذان رو اینجا گذاشتم که میتونید هم دانلوودش کنید هم همینجا بهش گوش کنید.ک

.

برای دانلوود اذان مرضیه اینجا را کلیک کنید
.
برای شنیدن این اذان نیز می توانید از مدیا پلیر زیر استفاده کنید


Saturday, October 02, 2010

خانه سیاه است


من زیاد اهل فیلم نگاه کردن نیستم ولی همیشه جوونیا ، موقعی که شعرهای فروغ رو می خوندم دوست داشتم فیلم خانه سیاه است را که اون کارگردانی کرده رو ببینم که خوب امشب تونستم اون رو ببینم
.
این فیلم واقعاً محشره . من چند روز هستش که گلو درد دارم و همش به خدا گیر می دادم که بابا این چه وضعیه که داریم ، گلو درد عجب مریضیه سختیه و از این حرفا. بعد از اینکه این فیلم رو دیدم تازه فهمیدم که ما چقدر انسانهای ناشکری هستیم
.
واقعاً فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان با این فیلم نشون میدن که کار هنرمند تو دنیا چی هستش. یک هنرمند کارش کشف کردن هستش. کشف اون واقعیت هایی که مردم از کنار اونا هر روز می گذرن و اونا رو نمی بینن
.
فیلم رو اینجا میزارم که شما هم ببینین. این فیلم رو سال 1341 ساختن. حتماً خیلی از این آدما تا حالا دار فانی رو وداع گفتن. انشاءالله که خدا بیامرزدشون. اگر مسلمونی بعد از دیدن این فیلم یک فاتحه واسه همشون منجمله فروغ که این اثر ماندگار را برای ما گذاشته بخونین. اگر مسلون نیستی هم به دین و ایین خودن یک خدابیامرز واسه اینا بگو


Tuesday, August 10, 2010

حسادت

بنظرم یکی از بدترین چیزها تو دنیا حسادته و خدا نکنه یکی به آدم از این بابت پیله کنه و حسادت بهش بورزه. به خاطر این حسادت چه پاپوش ها که واسه آدم درست نمی کنن.
.
اگه به کسی حسودیتون می شه سعی کنید که خودتون را قویتر کنید تا از طرف بزنید جلو ، هیچوقت سعی نکنید که اونو بکشید پایین بکنید همطراز خودتون. چون هیچوقت طرف همطرازتون نمیشه .الماس اگه تو لجن هم بیفته هنوز الماسه. مردم با دست کثافتا رو کنار میزن تا اونو دربیارن
.
یک از چیزهایی که توصیه کردن که برای دفع شر و حسادت مفیده خوندن سوره فلق و ناس هستش . قبل از خواب اگه تونستید بخونیدشون

Tuesday, July 13, 2010

داستان دخترک و رودخانه

یک ملا و یک درويش كه مراحلي از سير و سلوك را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر مي كردند، سر راه خود دختري را ديدند در كنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت از آن بگذرد.. وقتي آن دو نزديك رودخانه رسيدند دخترك از آن ها تقاضاي كمك كرد. درويش بلا درنگ دخترك رابرداشت و از رودخانه گذراند.

دخترك رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند. در همين هنگام ملا كه ساعت ها سکوت كرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزيز! ما نبايد به جنس لطيف نزديك شويم. تماس با جنس لطيف برخلاف عقايد و مقررات مكتب ماست. در صورتي كه تو دخترك را بغل كردي و از رودخانه عبور دادي.»ک


درويش با خونسردي و با حالتي بي تفاوت جواب داد: « من دخترك را همان جا رها كردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و رهايش نمي كني .»ک

Sunday, June 13, 2010

دسته بندی انسانها

دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است

دسته اول

آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم نیستند

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند

دسته دوم

آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هم نیستند

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است

دسته سوم

آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم هستند

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم

دسته چهارم

آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند

شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

Monday, May 10, 2010

برگی از نفحات الانس

هرکه او را بر بیم میپرستد خود را میپرستد و به طمع نجات خود میجنبد، نه به جهت محبت و اطاعت فرمان و هرکه او را به امید میپرستد او نیز خود را میپرستد، و به توقع تنعم و راحت خود میجنبد، نه برای محبت و اطاعت. من او را نه بر بیم و امید میپرستم چون مزدوران، و نه بر دعوی محبت او که از پرستشی که سزای او باشد و استحقاق آن دارد عاجز مانم، بلکه او را بر فرمان او پرستم، که گفت: پرست! میپرستم، و بر دوستی سنتّ رسول او صلّی اللهّ علیه و سلمّ و به تقصير خود معترفم


فضیل بن عیاض قدسّ اللهّ تعالى روحه

Wednesday, May 05, 2010

شادی

طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست
.
با چشمهای روشنِ براق
.
با گیسویی بلند به بالای آرزو
.
هرکس از او نشانی دارد
.
ما را کند خبر
.
این هم نشان ما : ن
.
یک سو خلیج فارس ؛ سوی دگر خزر
محمدرضا شفيعي كدكني

Sunday, April 25, 2010

توپ های زندگی

. فرض كنيد زندگي همچون يك بازي است. قاعده بازي این است كه بايد پنج توپ را در آن واحد در هوا نگه داشت و مانع افتادنشان بر زمين شد
...
جنس يكي از این توپ‌ها از لاستيك است و مابقي شيشه‌اي هستند. واضح است كه در صورت افتادن توپ لاستيكي بر روي زمين، دوباره نوسان كرده و به هوا بر می گردد، اما چهار توپ شيشه‌اي، به محض برخورد، كاملا شكسته و خرد ميشوند
.
چهار توپ شيشه‌اي عبارتند از خانواده، سلامتي، دوستان و روح است و توپ لاستيكي شغلتان است

هر روز ، با كارايي وافر کار کنید، اما بموقع محل كارتان را ترك كنيد. براي خانواده و دوستانتان نيز وقت كافي بگذاريد و استراحت كامل و مكفي داشته باشيد
.
از برایان رابسون ، مدیر پیشین شرکت کوکاکولا

Saturday, April 17, 2010

شهامت عذرخواهی

به نظرم چقدر خوبه آدما شهامت اینو داشته باشن که وقتی به اشتباهشون پی بردن عذرخواهی کنند. چیزی که ما ایرانیا کمتر بلد هستیم و فکر می کنیم " کسر شآن" هستش که به خاطر اشتباهمون عذرخواهی کنیم. چون ما همیشه هر چی میگیم درسته و امکان نداره بخشی از حقیقت دست طرف مقابل باشه

Tuesday, March 23, 2010

خلاقیت

برای اینکه آدم خلاقی بشید کافیه این سه تا کار رو هر روز انجام بدید
.
اول اینکه به یک قطعه موسیقی گوش بدید
.
دوم اینکه یک قطعه اثر ادبی مثه شعر یا داستان بخونید
.
سوم یک تصویر زیبا مثه نقاشی ببینید

Monday, March 08, 2010

جوایز اسکار

امشب جوایز اسکار را اهدا کردن و میلیون ها نفر تو دنیا چشم به این مراسم دوختن که کی مثلاً جایزه بهترین هنرپیشه زن رو گرفته و یا بهترین کارگردان کیه و از این حرفا
.
امشب تو دل میلیونها نفر تو دنیا حسرت این باقی می مونه که ای کاش من جای جیمز کامرون بودم و یا ای کاش من جای کامرون دیاز بودم، در حالی که ماها نمی دونیم تو دل جیمز کامرون و یا کامرون دیاز چی میگذره
.
چند وقت پیش نتایج کالبد شکافی و گزارش پلیس درباره مایکل جکسون منتشر شد. شبی که مایکل از دنیا رفت کنار تختش یک شیشه ادرار پیدا کرده بودند، چند جور قرص خواب، یک ساندیس پرتقال. تو گزارش پلیس اومده بود که مایکل جکسون بسیار کم مو بود ( یعنی یک جورایی خدابیامرز کچل شده بود) و توی چند جای بدنش آثار سوختگی بود و از یک بیماری پوستی رنج می برد . همون بیماری که پوست آدم لک های سفید میزنه و هیچ کاریش نمیشه کرد
.
مایکل سالها بود که از مشکل بیخوابی رنج می برد. شما تجسم کنید که میلیونها دلار پول داشته باشید ولی شب نتونید سرتون رو راحت روی بالش بگذارید و بخوابید. ببینید چه زندگی تلخی آدم میتونه داشته باشه؟ حالا که مایکل مرده کدوم یک از ماها اکر از سرنوشت زندگیش مطلع بودیم، حاضر بودیم زندگیمون رو با اون عوض بدل کنیم؟ ه ...
..ن .
حسرت بیخود زندگی هنرپیشه ها رو نخورید چون گمنامی گم نشده بهتر از شهرت گم شده هستش. از ما گفتن، اگه دوست دارید بخورید، بخورید

Tuesday, March 02, 2010

گفتاری از گاندی

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است
.
********
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام
تو را دیگرى باید برایت بسازد و تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند
.
***********
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى
.
*********

می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم
چرا که ما هر دو انسانیم
این جهان مملو از انسان‌هاست
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى
من قابل ستایشم، و تو هم
.
************
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت
اما همگى جایزالخطا

اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى
نامت را انسانى باهوش بگذار

Sunday, February 21, 2010

جبر و اختیار

من همیشه از بچه گی سئوالم این بود که اگه خدا از همه چیز ما خبر داره و می دونه که آینده ما چه جور رقم می خوره ، اصلاً زندگی کردن کشکه و ما همیشه یک مسیری رو می ریم که از پیش تعیین شده هستش . این مسئله یک جورایی همون قضیه جبر و اختیار هستش . که اگه زندگی ما جبریه پس این همه بدو بدو کردن بی فایده هستش و دست آخر ما همون چیزی میشیم که قراره بشیم
.
باور کنید این سئوال سالهای سال تو کنج ذهنم نشسته بود، تا دست آخر جوابش را پیدا کردم. جوابش رو اینجا می نویسم شاید به شما هم کمک کنه
.
خدا از سرنوشت آدما مطلع هستش ولی به هنگامی که آدما به نقاط سرنوشت سازی از زندگیشون می رسن که باید تصمیم گیری کنن، تو اون نقطه، خدا مشیت خودش رو اینجور مقرر می کنه که تو تصمیم گیری آدم دخالتی نکنه و نخواهد بداند که فرد چه تصمیمی می گیره. نکته مهم اینجاست نه اینکه خدا نمی تواند که بداند، بلکه می خواهد که نداند.
.
پس از این مرحله به محض اینکه فرد راه خودش رو انتخاب کرد خدا می دونه که این مسیر آخرش به کجا ختم می شه و فرد چه سرنوشتی با انتخاب اون راه پیدا می کنه
.
به نظر عاقلانه ترین راه اینه که به هنگام رسیدن به تصمیم گیری های مهم تو زندگی ، آدم اونو بسپاره دست خدا و از اون بخواد که اونچه به صلاحش هست رو خودش پیش پاش بزاره، چونکه هر چه از دوست رسد نیکوست

Sunday, January 03, 2010

مسلمانی

در بغداد هرروز بسيار خبرها مي رسيد از دزدي، قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود.
.
روزي خواجه نصير الدين مرا گفت مي داني از بهر چيست که جماعت مسلمان از هر جماعت ديگر بيشتر گنه مي کنند با آنکه دين خود را بسيار اخلاقي و بزرگمنش مي دانند؟

من بدو گفتم: بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسيار شادمان خواهم شد اگر ندانسته اي را بدانم.
.
خواجه نصير الدين فرمود:
.
اي شيخ تو کوششها در دين مبين کرده اي و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را مي داني. و همانا محمد و جانشينانش بسيار از اخلاق گفته اند و از بامداد که مومن از خواب بر مي خيزد تا شبانگاه، راه بر او شناسانده شده است.
.
اما چه سري است که هيچ کدام از ايشان ذره اي بر اخلاق نيستند و بي اخلاق ترين مردمانند و آنکه اخلاق دارد نه از مسلماني اش که از وجدان بيدار او است.
.
من بسيار سفرها کرده ام و از شرق تا غرب عالم و دينها و آيينها ديده ام. از 'غوتمه ( بودا )' در خاورزمين تا 'ماني ايراني' در باختر زمين که همانا پيروانشان چه نيکو مي زيند و هرگز بر دشمني و عداوت نيستند.
.
آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نيست و تنها بنيان اخلاق را خودشناسي مي دانند و معتقدند آنکه خود را بشناسد وجدان خود را بيدار کرده و نيازي به جزئيات اخلاقي همچون مسلمانان ندارد.
.
اما عيب اخلاق مسلماني چيست اي شيخ؟
.
در اخلاق مسلماني هر گاه به تو فرماني مي دهند، آن فرمان 'اما' و 'اگر' دارد.
...
در اسلام تو را مي گويند:
.
دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکي نيست.
.
غيبت مکن ... اما غيبت انسان بدکار را باکي نيست.
.
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکي نيست.
.
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکي نيست.
.
و اين 'اماها' مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمان به گمان خود ديگري را نابکار و نامسلمان مي شمرد