Wednesday, May 30, 2007

مدرسه موشها


بچه موشهای عزیز سلام ........... صدای گیرا و پر طنین معلم بچه موشها هیچوقت از یاد آدم نمیره.. صدای آقا معلم متعلق به آقای غفرانی فر بود الان داشتم اسمش رو جستجو می کردم که پیداش کردم ... اینجا رو کلیک کنید تا به اون صفحه برید و صداش رو بشنوید
.
داشتم میگفتم .. واقعاً شهر موشها یکی از کارای موفق دهه 60 بود که خیلی تاثیر گذار بود... هفته پیش رفتم کتابخانه ایرانیان واسه ملیکا سی دی کارتون بگیرم مجموعه کامل مدرسه موشها را دیدم و گرفتم .. از اون روز دو بار ملیکا دیده 80 بار مامان باباش...
.
خانم مرضیه برومند واقعاً کارای بزرگی واسه کودکان و نوجوانان کرده و یکیش همین مدرسه موشها بود.. الان که پس از 20 سال داشتم به این نمایش عروسکی به دقت نگاه می کنم می بینم که واقعاً چقدر زیبا و آموزنده و هنرمندانه خانم برومند در قالب یک سری شخصیت های عروسکی کلی چیز به بچه یاد میده.. الان که دوباره جستجو کردم دیدم که نویسنده این مجموعه آقای بهبانی بودن که دار فانی را ترک کردن.. ثواب شد از نویسنده اش هم یادی کرده باشیم
.
کار هنری و حساب شده همیشه می مونه و تاریخ مصرف نداره.. بنظرم نسلهای بعد هم این مدرسه موشها را می بینن و ازش لذت میبرن.. ناگفته نمونه تو این نمایش عروسکی آدمهای بزرگی گویندگی کردن.. مثه حمید جبلی و ٰ معتمد آریا و ایرج طهماسب که هر کدومشون کلی هنرمند هستن
.
بهرحال اگه میخواهید یک مصاحبه از خانم برومند بخونید اینجا را کلیک کنید
.
اینم لینک به یو تیوب و دیدن شعر اول مدرسه موشها
.
تو این وب لاگ ما همه چی پیدا میشه و ما گاهی راجع به چه چیزهایی مینویسیم بچه موشهای عزیز

Tuesday, May 29, 2007

سرزمين چند فرهنگي


استراليا واقعاً كشور خوبيه و جالبترين چيز استراليا اين چند فرهنگي بودنش هست. اينجا واقعاً تمامي فرهنگها رو بهش احترام ميزارن و هيچ كس رو ترش نمي كنه مثلاً بفهمه تو خداپرستي ، شيطان پرستي يا درخت پرست! و واقعاً اين موضوع خيلي كمك ميكنه كه آدما با خود واقعيشون اينجا زندگي كنن
.
داشتيم شام ميخورديم ديدم سفره امشب ما هم به تبعيت از جامعه استراليا چند فرهنگيه و هر كس داره آنچه رو كه دوست داره ميخوره.. البته همه داريم ماهي ميخوريم.. رزيتا داره ماهي تازه مي خوره من ماهي تن و مليكا هم ماهي كه آرد سوخاري روش هست و از فروشگاه زنجيره اي خريديم.. يكي سنتي غذا مي خوره يكي ميانه رو يكي هم مدرن... هر سه تامون هم ماهي مي خوريم... ياد شكل خدا افتادم تو اسلام و مسيحيت و يهوديت ... پيروان هر سه دين يك خدا را مي پرستن ولي به اشكال مختلف

Sunday, May 27, 2007

Iran's History Pictures(1)

IRAN. Tehran . 1977. A belly dancer performs in a popular cabaret.


IRAN. Shiraz . 1971. Women in chador on a pilgrimage on the tomb of the ancient poet HAFIZ.


IRAN. Tehran . February 11, 1980. At the first anniversary of the victory of the Revolution, a man who has fainted under the pressure of the crowd is taken away.


1979. Armed militants outside the United States Embassy, where diplomats are held hostages


IRAN. Tehran . February 1979. At a rally in the Amjadiye stadium in favour of the Shah, a woman supporter puts a banknote to his effigy to her eye, meaning : "He is the light of my eyes".

يكي از دوستان عزيز يك مجموعه عكس با زير نويس از تاريخ ايران برام فرستاد كه واقعاً جالب بود ... شايد حدود يك صد قطعه عكس هستش .. منم به مرور ميذارم اينجا تا شما هم ببينيد. البته تو اين مجموعه تصاوير ناخوشايند هم هست كه ترجيح ميدم اونا رو نزارم

Thursday, May 17, 2007

و فقط يك آيه

في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون
.
در افکارشان مرضى است. درنتيجه، خدا بر مرضشان مى افزايد. آنها به خاطر دروغ هايشان سزاوار مجازاتى دردناک شده اند
.
قرآن كريم سوره بقره آيه 10

Tuesday, May 15, 2007

درد و دل

همه آدما تو زندگي مشكل دارن و هيچ آدم بي غم و غصه اي تو دنيا پيدا نميشه.. فرقي هم نميكنه كه كجا باشن .. استراليا ، ايران آمريكا ، آفريقا... اما اونچه كه مهمه اينه ماها بايد ياد بگيريم كه چه جوري با اين مشكلات كنار بياييم و دق و دلي مون رو سر ديگران خالي نكنيم
.
آدما بايد خودشون رو تربيت كنن.. تو هر سني فرق نمي كنه .. اتفاقاً هر چي سن بالاتر ميره بايد رفتارمون، حرف زدمون، عملكردمون بهتر بشه.. نه اينكه من اينم كه هستم ميخاي بخواه ميخاي نخواه
.
يك چيز ديگه اينه كه موفقيت تو زندگي آدما برآيند عملكرد خيلي از كاراي گذشته شون هست.. اينجوري نيست كه ما هزار تا ظلم تو زندگيمون كرده باشيم و بعد توقع يك زندگي بي دغدغه و آروم داشته باشيم.. همش عاطل و باطل بگرديم بعد توقع يك زندگي موفق هم داشته باشيم
.
قبلاٌ هم گفتم الان هم ميگم بيشتر ما ايرانيا، منجمله خودم، درست تربيت نشديم.. .. تو 5 يا 6 برخورد اول حرف نداريم ولي بعدش نه حد و حدود خودمون رو ميدونيم... نه ميفهميم با كي داريم حرف ميزنيم.... و نه فكر ميكنيم كه ممكنه يك بخشي از حق موقع بحث دست طرف مقابل بشه
.
ميدونيد بزرگترين سرمايه آدما چيه؟ بنظر من صداقت هستش
.
آدما چند تا كار كوچيك رو به مرور زمان سعي كنن انجام بدن تو زندگيشون موفق ميشن.... دروغ نگن،‌عصباني نشن،‌نگران نباشن و شكر گزار باشن و مهربان هم باشن
.
يك نكته ديگه اينه اگه يكي رو بنظرتون ميرسه داره تو زندگي و يا تو كار بهتر از شما عمل ميكنه سعي نكنيد اونو بكشيد پايين.... سعي كنيد خودتون رو بكشيد بالا.. سعي كنيد از حسادتي كه سرتا پاتون را گرفته براي ارتقا و پيشرفت شخصي خودتون استفاده كنيد

Sunday, May 13, 2007

شعر

مادر می بافد
پسر جنگ می کند
مادر این را کاملا طبیعی می داند
و پدر چه می کند؟
او به کسب و کارش مشغول است
.
زنش می بافد
پسرش جنگ می کند
و او کار
پدر این را کاملا طبیعی می داند

و پسر و پسر
چه در می یابد
او مطلقا چیزی نمی داند
مادرش می بافد پدرش به کسب و کار مشغول است و خودش جنگ می کند
وقتی جنگ را تمام کند
او با پدرش به کسب و کار مشغول خواهد شد
.
جنگ ادامه می یابد مادر به بافتن ادامه می دهد
پدر به کار کردن ادامه می دهد
پسر کشته شده و دیگر ادامه نمی دهد
پدر و مادر به گورستان می روند
آنها این را کاملا طبیعی می دانند

زندگی ادامه می ابد
.
با بافتن
. با جنگ
با کسب و کار
.
کسب وکار
جنگ
بافتن
.
جنگ
کسب وکار
کسب وکار و کار
.
زندگی با گورستان
ژاک پره‌ ور

Wednesday, May 09, 2007

دكتر صابر دلشاد

يك هفته مونده بود كه بيام استراليا. با بهروز تو ماشين بودم داشتم مي رفتم ولنجك. ساعت حدود 11 شب بود. تو سربالايي ولنجك ديدم يكي واستاده منتظر ماشين هستش. خوب كه نگاه كردم ديدم دكتر دلشاده. استاد قديمم تو دانشگاه. زدم رو ترمز و از ماشين پياده شدم و سوارش كردم. خيلي از ديدنش خوشحال شدم . سالها بود كه نديده بودمش.اونم منو ديد خيلي خوشحال شد. شايد فكر نمي كرد كه اون موقع شب يكي از شاگرداش به تورش بخوره و سوارش كنه. بردم دم خونه رسوندمش.. خيلي اصرار كرد كه برم تو ولي من قبول نكردم و با دلي سرشار از شور وشعف از ديدنش باهاش خداحافظي كردم
.
امروز كه مهدي واسم پيغام داد كه دكتر دلشاد فوت كرده خيلي دلم سوخت.. من خيلي سر كلاس اذيتش كرده بودم .خدا بيامرزدش.. تو راهروي دانشگاه شهيد بهشتي درجا سكته كرده بود و جان به جان آفرين تسليم كرده بود
.
اين چند خط رو به ياد دكتر دلشاد نوشتم. اميدوارم كه روحش قرين رحمت خداوند باشه
.
بر چرخ فلك هيچ كسي چير نشد
وز خوردن آدمي زمين سير نشد
.
مغرور بداني كه نخوردست تو را
تعجيل مكن هم بخورد دير نشد

Saturday, May 05, 2007

Savior

Miss Zahedi sent me the following story

A man is taking a walk in Central park in New York. Suddenly he sees a little girl being attacked by a pit bull dog . He runs over and starts fighting with the dog. He succeeds in killing the dog and saving the girl's life.

A policeman who was watching the scene walks over and says: " You are a hero, tomorrow you can read it in all the newspapers : " Brave New Yorker saves the life of a little girl".

The man says: - "But I am not a New Yorker!"

Oh ,then it will say in newspapers in the morning: 'Brave American saves saves life of little girl' " - the policeman answers.

"But I am not an American!" - says the man.

"Oh, what are you then? " The man says: - "I am a Saudi ! "

The next day the newspapers says:

" Islamic extremist kills innocent American dog "

Thursday, May 03, 2007

Heaven and Hell


Heaven is when you have:

An American salary
A British house
Chinese food
A German car, and
An Iranian wife

Hell is when you have:

An American car
A British wife
A Chinese home
German food, and
An Iranian salary

Tuesday, May 01, 2007

شتاب زندگي

آقا جان تو استراليا وقت سريعتر از ايران ميگذره و زمان در اينجا با ايران فرق ميكنه
.
من اين جمله بالا رو به بيشتر آدما كه ميگفتم يا مي خنديدند يا مي گفتند مگه ميشه! 60 دقيقه كه 60 دقيقه هستش چه تو سيدني چه تو تهران . ولي من معتقد بودم كه شصت دقيقه تهران، واسه من مثل چهل و هفت دقيقه تو سيدني ميگذره
.
بهر حال بالاخره جوابش رو يك جورايي پيدا كردم.. بريد واژه آلماني
zeitgeber
بخونيد" زايت گبر" رو جستجو كنيد و جواب شتاب زندگي تو استراليا رو بفهميد و اگه دوست داشتيد نتايج تحقيقتون رو هم تو اينجا بياريد
.
نميشه همه چي رو كه لقمه كرد گذاشت دهنتون... تنبلي هم حدي داره