Saturday, May 30, 2009

انتخابات ایرانی به سبک مادر آمریکایی




هفته پیش ، بالاخره یک قاضی آمریکایی حکم به محکومیت 25 ساله زندان مادری داد که باعث مرگ فرزندش شد
.
ماجرا از این قرار بود که خانم لیلانی هنگامی که دخترش مادلین، یازده ساله ، به علت بیماری دیابت در بستر بیماری افتاده بود و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد ، به همراه دوستان و هم مسلکان مسیحی اش در حالی که انجیل در دست داشتند بر دور بالین مادلین جمع شده بودند و به جای تماس با اورژانس برای شفای مادلین از خداوند کمک می خواستند..

نتیجه این شد که مادلین بیچاره در جلوی چشمان پدر و مادرش از دنیا رفت و دوستان خانم لیلانی وقتی که دیدند کار از کار گذشته با اورژانس تماس گرفتند که متاسفانه آنان نیز کمکی از دستشان بر نمیآمد. در حالی که با تزریق یک انسولین ساده دختر می توانست به زندگی خود ادامه دهد..

قصه انتخابات ریاست جمهوری ایران نیز شبیه عمل این مادر آمریکایی شده. همه دور این کشور نیمه جان جمع شده اند و برای بهبودی وضعیت فقط دعا می خوانند. ایران نیاز به برنامه ، هدف و عملگرایی داره نه به دعا و رنگ سبز موسوی ، سفید کروبی و رنگ عدالت ، پاکی و عشق آقای احمدی نژاد! ک
.
به قول مولانا:ک
.
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد ..............موسئی با موسئی در جنگ شد
.
رنگ را چون از میان برداشتی............... موسی و فرعون دارند آشتی
.
من نمی دانم که چه فضای فکری بر جامعه حاکم است ولی از این دور آنچه که من استنباط می کنم این است که روز به روز بر خرافات و عوام فریبی افزوده می شود. در یو تیوب سخنرانی تبلیغاتی یکی از کاندیداها را می دیدم که اشاره به اداره مدیریت جهان توسط امام زمان را داشت
.
من واقعاً نمی توانم درک کنم ما در حالی که ادعا می کنیم که امام زمان در حال اداره جهان است ، چطور این کشور استرالیای سکولار را خوب اداره می کند، اما به ایران اسلامی که می رسد، بر اساس آمار بیش از 60 درصد از جوانانش چنانچه فرصتی بیابند می خواهند از آن مهاجرت کنند؟
..
من معتقدم که خداوند متعال به کسانی کمک میکند که به خود کمک کنند. ما همگی دور پیکر نیمه جان ایران جمع شده ایم و به جای برنامه ریزی و تلاش برای پیشرفت این کشور برای شفای عاجل آن از خداوند طلب کمک می کنیم! من بر این باورم که اگر خداوند به این کشور مریض کمک کند در حق مردم دیگر کشورهایی که برنامه دارند و مردمش در تلاش برای بهتر شدن هستند ظلم کرده و این از عدالت خداوندی به دور است
.
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
.
و بهشت را به بها دهند، نه به بهانه

Monday, May 18, 2009

سروش در برابر دولت آبادی

چند روز پیش سخنرانی محمود دولت آبادی را تحت نام " ما را پیر کردند و خواستند بمیرانند " در سایت تابناک خواندم که در آن آقای دولت آبادی انتقاداتی را در خصوص وضعیت فرهنگی ایران بیان کرده و در بخشی به آقای دکتر سروش تاخته است. متن سخنرانی را در اینجا بخوانید
.
من وقتی که نظرات آقای دولت آبادی را خواندم، آن را در حد یک نظری در میان نظرات یافتم ، نه چیزی بیشتر از آن. سخنان دولت آبادی نه چیزی از علاقه من به سروش کاست نه چیزی به آن افزود. به هرحال آقای سروش عضوی از ستاد انقلاب فرهنگی بوده و این حق هر شهروند است که به افراد و دستگاههایی که از بودجه دولتی تغذیه می شوند نقد وارد کند .
.
من نمی دانم که کار ستاد انقلاب فرهنگی چیست و چقدر در تخریب یا رشد کنونی فرهنگ ایران نقش داشته یا نداشته ، ولی به نظر من اینکه آقای دولت آبادی چنین نقدی را بر سروش داشته باشند حق طبیعی ایشان است. چون دکتر سروش به هر حال عضوی از ستاد انقلاب فرهنگی بوده است و اینکه بعدآ از این مقام استعفا داده یا نداده چیزی از حق دیگران بر نقد عملکرد ایشان نمی کاهد. به هرحال اگر کسی عضویت در ستادی را می پذیرد بدین معناست که به اصول آن معتقد بوده که عضویت در آن را پذیرفته است
.
دکتر سروش در مقام پاسخ به سخنان آقای دولت آبادی مطلبی را منتشر کرد که در اینجا آنرا می توانید بخوانید. من پس از خواندن این مطلب واقعاً ناراحت شدم. چون سراسر مطلب حاوی تنفر و سخنان درشت بود و ای کاش که ایشان این مطلب را هیچ گاه نمی نوشت که آن کس که درباره نهج البلاغه و شعر مولانا و قرآن می نویسد، قلم خود را آلوده به اینگونه نوشتار نمی کند.ک
.
ای کاش که دکتر سروش به گونه ای دیگر می نوشت و نگاهی تاریخی به لزوم تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی می داشت و نظر آقای دولت آبادی را محترمانه پاسخ می داد. من برخلاف آقای سروش شعر زیادی نمی دانم ولی حداقل این شعر که ادب از که آموختی از بی ادبان را سعی می کنم در رفتار خارج از نزاکت دیگران با خود لحاظ کنم. حتی اگر فرض بگیریم که سخنان آقای دولت آبادی درشت بود ، آیا باید آقای دکتر سروش آن را به درشتی پاسخ گوید ؟ ..
.
ای کاش که آقای دکتر سروش به ایشان لقب خفته در غار نمی داد که فقط خداوند باریتعالی می داند که چه کسی خفته در غار است
.
ای کاش که اقای دکتر سروش شعر پایانی را نیز نمی آورد که مرا هر آینه خاموش بودن اولی تر. که حقیقتاً ایشان با انتشار این نامه اشان به کلمه خاموشی جفای بسیار کردند.
.
والله من اگر جای آقای سروش بودم نامه ای به آقای دولت آبادی می نوشتم و از ایشان به خاطر ادبیات گزنده ام عذرخواهی میکردم. آقای سروش در این نامه اشان به طور آشکاری خودشان را در جایگاه برتر اعتقادی نسبت به آقای دولت آبادی قرار دادند چون چندین بار از آقای دولت آبادی به عنوان کسی که از تفکرات استالینی پیروی می کرده سخن در میان می آورد .
.
ابوالحسن خرقانی می گوید: هر که بدین سرای درآید بدو نان دهید و از ایمانش مپرسید، چون هر که در نزد خدا ارزش جان دارد، در نزد ابوالحسن نیز ارزش نان دارد."ک

Tuesday, May 05, 2009

مسلمونی

هفته پیش که با یکی از دوستای غیر ایرانی و غیر مسلمونم صحبت می کردم بحث کوتاه و جالبی بین ما ردو بدل شد.
.
دوستم به من گفتش که بین این همه ملیت ها که تو استرالیا زندگی می کنن ، به نظرش مسلمونا با دیگرون فرق می کنن. م
.
من که ته دل از این حرفش خوشحال شده بودم ازش پرسیدم که چطور به چنین چیزی رسیده
.
دوستم گفتش که تو محل کارش چند تا مسلمون تحصیلکرده هستن که هر وقت بحثی پیش میاد ، نظرات خودشون رو برخلاف دیگران خیلی فصیح و صریح بیان میکنن و حس میکنن که باید با دیگران از زاویه پند و اندرز صحبت کنن .م
.
من که منظورحرفش رو متوجه شده بودم خودم رو به نفهمی زدم و براش توضیح دادم که بیشتر مسلمونا دوست دارند که اون چیزایی که بنظرشون درسته رو به دیگران منتقل کنن و این یک جورایی به فرهنگ اونا بر میگرده .م
.
دوستم گفتش که این حسن نیت مسلمونا رو متوجه شده ولی به یک چیز مشترک دیگه ای هم رسیده که اینکه مسلمونا فقط حرف خودشون رو قبول دارن و احترامی واقعی برای غیر مسلمونا قائل نیستن م
.
من در جواب دوستم گفتم که ممکنه حرفش درست باشه ولی این موضوع بین همه مسلمونا صادق نیست
.
و دوستم رو به من کرد و این جمله تابناک رو گفت:" شما مسلمونا ممکنه از ماها بیشتر بدونین ولی این دلیل نمی شه که از ما ها بهتر باشید."م
.
من دیگه حرفی نزدم و خجالت زده سرم رو پایین انداختم