Wednesday, January 31, 2007

قرآن


امروز تو خبرا اومده بود كه قرآن پرفروشترين كتاب سال تو دانمارك بوده... البته اولين بار نيست كه همچين خبري مي خوندم ولي شايد براتون جالب باشه كه بدونيد قرآن پرتيراژ ترين كتاب تمامي قرون هستش
.
ميدونيد قرآن يعني چي ؟ قرآن از ريشه قراء هستش و يعني كتابي براي خواندن ...نمي دونم تا حالا شده يكبار اونو از اول تا آخر بخونيد ؟ اگر اينكار نكرديد پيشنهاد ميكنم يك بار اينكار رو بكنيد... البته فرقي نمي كنه كه بعنوان مسلمان بخونيد يا غير مسلمان...ميتونيد يكبار از اول تا آخر بعنوان پرتيراژترين كتاب تمامي قرون بخونيدش نه چيز ديگه... لازم نيست عربيش رو بخونيد ،فقط فارسيش رو بخونيد - ولي اگه متن عربي با فارسيش رو خونديد چه بهتر... لازم هم نيست زود تمومش كنيد ... روزي يك صفحه بخونيد و روي اون عباراتي كه بنظرتون جالب مياد فكر كنيد... اگه به اين ديدي كه من گفتم بخونيد خيلي بهتون حال ميده چون اينجوري بدون تعصب مي خونيد و بيشتر پذيراي مطالب ميشيد
.
خانم زاهدي هفته پيش يك مطلب واسه من فرستاده بود كه يك دانشمند مصري از عرق انسان يك دارويي ساخته كه آب مرواريد رو خوب مي كنه.. كاشف تو مصاحبه اش ميگفت كه وقتي قرآن مي خوندم به داستان حضرت يوسف رسيدم... يوسف رو بعد از اينكه برادراش واسه چندين سال سر به نيستش كردن ، پدرش حضرت يعقوب اونقدر گريه كرد كه نابينا شد.. سالها بعد يوسف وقتي كه ميفهمه پدرش نابينا شده به برادراش پيراهنش رو ميده و ميگه اونو بندازيد رو صورت پدرم و وقتي حضرت يعقوب اينكار رو ميكنه بيناييش رو بدست مياره ..... دانشمند مصري ميگه من مدتها غرق اين مسئله بودم كه چه چيزي تو پيرهن بوده كه تونسته يعقوب رو بينا كنه و فهميدم بجز عرق انسان چيز ديگه نمي تونه باشه و اين مبناي كشفم شد و اين دارو رو طراحي كردم
.
راستي اينا چيزي حاليشون نيست كه ميگن آي قرآن مال عربهاست و ما ايراني هستيم ونبايد قرآن رو خوند و از اين جور حرفا... من از گاتهاي زرتشتيا خوندم تا بهاگودا گيتا هنديا تا انجيل و .... تعصب داشتن يعني كوري...بيشتر كسايي كه از اين حرفا ميزنن تا بحال نه قرآن رو از اول تا آخر خوندن و نه اون كتاباي ديگه رو.... بلا تشبيه ايراني جماعت حرف مفت و بدون تحقيق زياد ميزنه
.
قرآن رو از بالاي كمد و جاهايي كه به عنوان احترام سالهاست نگه داشتيم بياريم پايين و بخونيمش... احترام به اين كتاب آسماني زماني حاصل ميشه كه بخونيمش نه دورش پارچه بپيچيم و بزاريمش سر طاقچه... عجب گيري افتاديما

Tuesday, January 30, 2007

عشق

ما بايد سعي كنيم كه همه رو دوست داشته باشيم و اين دوست داشتن صرفنظر از نژاد و قوم و دين و مذهب باشه..... ابوالحسن خرقاني يك حرف قشنگي زده كه كلامش بر درگه آرامگاهش هست. اون ميگه
.
هر كه بدين سراي در آيد بدو نان دهيد واز ايمانش مپرسيد... چون هر كه در نزد خداي باريتعالي ارزش جان دارد در نزد ابوالحسن نيز ارزش نان دارد
.
شايد اين جمله خرقاني رو قبلاً هم نقل كرده باشم ولي واقعاً ارزش داره كه صدها بار اون رو مرور كنيم و سعي كنيم كه به اين گفته عمل كنيم
.
پول و شهرت و مقام همه كشكه....ولي كيه كه گوش كنه

Monday, January 29, 2007

ناتواني

ما آدما خيلي موجود ضعيفي هستيم ولي بيشتر اوقات يادمون ميره... يك سرماخوردگي كوچيك و يا يك سر درد ماها رو از پا ميندازه
.
اين ضعف آدمي از اون چيزاي مشهود تو دنياست كه از شدت حضور از ديده ها گاهي پنهونه ... به اهن و تلپ بعضي آدما توجه نكنين... همه ما از يك كرباسيم... ادامه حياتمون به يك نفس بنده... اگه نياد دنيا رو با تمام زيباييهاي ظاهريش بايد ترك كنيم
.
هر نفسي كه فرو مي رود ممد حيات است و چون بر مي آيد مفرح ذات... تا حالا شده يك چيز بپره تو گلوتون و نتونيد نفس بكشيد؟ اين جور موقع ها آدم به ضعيفي و نامقداريش تو عالم هستي پي ميبره
.
دو روز دنيا رو قدرش رو بدونيم و خدا معرفتش را به ما بده كه در هر نفسي كه مي كشيم اونو ياد كنيم و شكرگزارش باشيم
.

Sunday, January 28, 2007

قالب شكني

زين دو هزاران من و ما اي عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را، دست منه بر دهنم
.
چون كه من از دست شدم، در ره من شيشه منه
ور بنهي، پا بنهم، هرچه بيابم شكنم
مولوي

معنا

كامپيوتر رو روشن مي كني.... سريع به اينترنت وصل ميشي.... زود اي ميلها رو چك ميكني.. تو گوگل خبري نيست.... اي ميل توي ياهو هم خبري نيست..... آف لاين هاي تو مسنجر هم چرت و پرتند.... اور كاتم مثه هميشه ... خانم/آقا چقدر خوشگليد/خوش تيپيد ..خوشحال ميشم دوستيمون رو قبول كنين.... ومثه روزاي ديگه يكي ديگه رو به آلبوم عكست اضافه ميكني.. تعداد دوستا خيلي واست مهمه... هر چه بيشتر باشن نشون ميده كه كارت خيلي درسته .... ميزان آشنايي با طرف هم ميزني دوست... همشون دوستن ولي آيا واقعاً دوستن؟
.
هر روز هم اين پروسه ادامه داره و هنوز تو منتظر خبري..... از كي ؟ از چي ؟ خودت هم نميدوني....آخ هيچي تو خونه نداريم ... ميدوييم ميريم خريد... آخ فروشگاه حراج زده.... ميدوييم ميريم جنس هاي بنجلش رو ميخريم.. آخ سه شنبه شد و سينما نصف قيمته... ميدوييم ميريم سينما..... و همش داريم ميدوييم تا شايد اون خبري كه منتظرش هستيمو تو اين بدو بدو ها بدستش بياريم... ولي بازم برگشتيم خونه خسته كوفته و بازم خبري نيست
.
و بازم صبح ميشه...و بازم سر همون ساعت خاص سوار قطار ميشيم... كم كم قيافه ها به چشممون تو قطار عادي شده..... بازم به همون آدما هر روز يواشكي نگاه ميكنيم و تا توجهشون جلب ميشه خودمون رو يه يك جور وانمود مي كنيم كه به اون نگاه نمي كرديم بلكه از شيشه بيرون رو نگاه ميكرديم... اما نمي دونيم كه اونم منتظر خبره و اگه بهش نگاه كنيم اونم وانمود ميكنه كه بيرون رو نگاه ميكنه
.
بنظرم زندگي بيشتر از اين چيزاس

Saturday, January 27, 2007

زور

قبلاً يك مطلب راجع به زور زدن تو وب لاگ نوشتم.. لينكش اينجاست و الان يك چيز ديگه ميخوام راجع به زور زدن بگم
.
بنظرم آدم نبايد خيلي زور بزنه تا چيزي رو كه ميخواد بدست بياره ... اگه زور زدي ممكنه بدستش بياري ولي بعدش مي فهمي اي كاش كه از اول واسه بدست آوردنش زور نميزدي... چون چيزاي ديگه رو بواسطه اون از دستش دادي
.
ببينيد! بنظرم كار ماها تو اين دنيا چيزي رو بدست آوردن نيست...حتي يك جورايي معنويت هم شامل اين قضيه ميشه..... كار ما شايد فقط كشف كردن تو دنيا باشه... اين بازيها رو ديديد كه يكي وارد مثلاً يك اتاق ميشه و چيزايي رو كه پنهان كردن يكي يكي پيدا ميكنه؟ بنظرم ، كار ماها تو اين دنيا پيدا كردن لينكهايي هست كه دور و برمون هستن نه بيشتر..... اين بدين معنا نيست كه ماها تو زندگي تلاش نكنيم.... بلكه تمام راههاي معقول رو بايد پيش بگيريم .......اگه كار مورد نظرمون جواب نداد بايد سعي كنيم بيخيالش شيم و ايمان داشته باشيم كه خير ما تو اين بوده كه نشه
.
مثلاً ميخواهيد ازدواج كنيد و يكي رو دوست داريد .......ميبينيد نميشه... همش چوب لاي چرخ وصلتتون مياد و از اين حرفا... خوب شما بايد خوشحال باشيد كه نشده... نه اينكه مثلاً بريد پيش رمال و دعا نويس و كارهاي غير متعارف كنيد تا اون چيزي كه مي خواهيد بشه ...بنظرم شما شايد در ظاهر به خواستتون برسيد ولي مطمئن باشيد چيزاي ديگه رو از دست ميديد
.
از طرف ديگه، خوشا به حال روزي كه كاري بخواد انجام بشه.........از در و ديوار رحمت مياد . و تو اين وقتا اگه عالم و آدم جلوش واستن كه كار نشه بازم ميشه
.
چه بخواهيم چه نخواهيم ماها يك سرنوشتي داريم كه از قبل مقدر شده.... ماها ميتونيم بدست خودمون با خودخواهي ها ، زياده طلبي ها و ...تغييرش بديم ولي در آخر زيان ميكنيم
.
من پيشنهاد ميكنم كه نخواهيد چيزي رو به قطع و يقين بدستش بياريد ... بسمتش بريد تا بدستش بياريد ولي اگه تلاش معقولتون رو براي بدست آوردنش كرديد و ديديد نشد فراموشش كنيد .... به حرف مردم هم اعتنا نكنيد .... مطمئن باش اگه صلاحت باشه يك زمان ديگه بدستش مياري
.
دريا وقتي كه طوفانيه جنازه آدمي كه غرق شده رو بهت نميده .....پس بيخود نبايد دنبالش رفت چون چيزي گيرآدم نمياد... بايد نشست لب ساحل و به آب نگاه كرد... وقتي كه دريا از تب و تاب افتاد خودش يا اونو بر ميگردونه و دو دستي تقديمت ميكنه ....يا اينكه مقدره كه او جنازه شيكم چند تا موجود ديگه خدا رو كه تو آب زندگي ميكنن سير كنه
.
براي بدست آوردن چيزي تو دنيا زور نزنيد... كار ما فقط تو دنيا مشاهده كردن و حيرته
.

Thursday, January 25, 2007

ماه محرم

ماه محرم هستش و عاشورا تاسوعا. تو خبرا اومده بود كه امسال مي خوان عكسايي كه تمثال ائمه رو نشون ميدن جمع كنن. من پارسال كه ايران بودم فكر ميكردم كه بخوان اينكار رو بكنن و بخاطر همين تا اونجا كه شد يكسري عكس از اونا گرفتم.. نيتم اين بود كه يكروزي يه نمايشگاه عكس راجع به محرم بزارم.. بهر حال يكسري عكسايي كه گرفتم رو اينجا ميزارم تا ببينين. اميدوارم كه خوشتون بياد
.
من زياد شنيدم كه بعضيا به مراسم عاشورا تاسوعا و دسته هاي سينه زني و از اينجور چيزا انتقاد دارن و ميگن نبايد باشه. من معتقدم هميني كه تمامي گرسنه هاي ايران توي اين ماه محرم هر شب با شكم سير سرشون رو به بالين ميزارن خودش خيلي خوبه. خيليا هستن كه چيزي واسه خوردن ندارن و حداقل تو ماه محرم، اين گرسنه ها با آبرومندي در كنار ديگر اغنيا سر يك سفره ميشين و غذا ميخورن
.
دلتان آتشكده مهر يزدان باد
.

















Tuesday, January 23, 2007

مدرسه

يادش بخير .... من قشنگ اين درسا يادمه...... دوران كودكي عجب دورانيه.... نه غرور نه پيش داوري و نه تعصب.... اصلاً شيله پيله اي هم در كار نيست..... ياد باد آن روزگاران ياد باد
.
راستي اگه خاطره اي از دوران مدرسه داريد بنويسيد تا يك خرده نفعتون به ديگران هم برسه
.
فكر كنم اگه رو هر عكس كليك كنيد ميتونيد مطالب رو واضح تر ببينيد و اگه سواد داريد بتونيد بخونيد... بابا باهاتون شوخي كردم ...بي جنبه ها
.










Friday, January 19, 2007

ايراني

من واقعاً آدم خوش شانسي بودم كه ايراني متولد شدم... بنظرم شما هم كه اين مطلب رو كه به زبان فارسي نوشته شده داريد ميخونيد آدماي خوش شانسي هستيد كه خوندن فارسي را بلد هستيد... نه بخاطر خوندن مطلب من.. بلكه بخاطر دونستن زبان فارسي
.
اين واقعاً خيلي چيز غريبي واسه من هست كه چرا حسن و حسين و بهروز شدن اينجا فرانك و جورج و ديويد... از خانوما خبر ندارم ولي بنظرم اونا تو پروسه غربيزاسيون يك قدم از آقايون جلوترن.. واقعاً اين افتخاره كه ما ايراني هستيم و خدا ما رو دوست داشت كه ايرانيمون كرد... دو دليل بنظر من كافيه كه ما شكر گزار باشيم ايراني هستيم.. اول اينكه ما ميتونيم قرآن رو به زبوني كه نازل شده بخونيم و يك چيزايي ازش بفهميم دوم اينكه كه ما ميتونيم مثنوي را به زبون فارسي بخونيم... ديشب من تا چهار صبح داشتم شرح مثنوي رو به قلم كريم زماني ميخوندم و خدا رو شكر ميكردم كه فارسي ميتونم بخونم و از اين همه معارف سر سوزن بهره اي ببرم
.
ممكنه كه خيليا تو بعضي از شرايط زندگي آرزو ميكردن كه ايراني نبودن و مثلاً اروپايي بودن... بنظرم اونا يك گنجي رو كه تو دستشون دارن ناديده گرفتن... بنظرم ماها هزاران چيز افتخار آميز داريم..... همين خوردن چايي با قند يك كار هوشمندانه از ايرانياست.. چون موقع چايي خوردن دو تا مزه رو با هم احساس ميكني... موقعي كه شيرينش ميكني فقط يك طعم هستش ولي وقتي با قند ميخوري هم شيريني و هم تلخي رو با هم احساس ميكني
.

همين كه شيلنگ آب يا آفتابه تو دستشويي هست واقعاً كار محشريه ... دستمال توالت سال 1857 تو آمريكا عرضه شد .... خوب قبل از اون تو آمريكا چيكار ميكردن ؟ايرانيا كه چند هزار سال تاريخ دارن خوب كار هوشمندانه اي كردن كه از آب تو دستشويي استفاده كردن و مثلاً از شمشير استفاده نكردن... اونموقع تصور كنيد ما ها بايد شمشير بدست تو دستشويي هاي استراليا ميرفتيم
.
مثلاً همين سنگ پا .... خيال ميكنيد چيز مزخرفيه... ولي نميدونيد كه چقدر فلسفه عميقي پشتش هست و چقدر براي سلامتي بدن مفيده ... دقيقاً كار ماساژ كف پا را انجام ميده... تمامي اعضايي را كه تو كف پا يه عصب دارن را تحريك به فعاليت ميكنه
.
يا همين سفره پهن كردن و رو زمين غذا خوردن... واقعاً محشره.... شما بعدش مي تونيد راحت دراز بكشيد و حال كنيد و حتي يك چرت بزنيد... پشت ميز كه نمي شه.... شما اگه تخت جمشيد رفته باشيد روي يكي از نقش برجسته ها داريوش شاه رو نشون ميده كه رو صندلي نشسته...براي ديدن عكسش اينجا رو كليك كنيد... يعني اينكه 2500 سال پيش صندلي بوده در نتيجه ميز هم ميتونسته وجود داشته باشه... پس ايرانيا با ميز و صندلي دو هزار و پانصد سال آشنا بودن... پس هوشمندانه بوده كه سفره پهن ميكردن
.
عرق نعنا رو دست كم گرفتيد... چند روز پيش همسايمون بچه اش دلش درد ميكرد و همش گريه ميكره يه قاشق چايخوري عرق نعنا بهش دادم ساكت شد .... بعد از من پرسيد اين چي بود بهش گفتم چيه و مستقيماً رفت مغازه ايراني بخره
.
من واقعاً افتخار ميكنم ايرانيم ... ايراني بودن يك امكاناتي در اختيارم گذاشته كه هم ميتونم اين دنيا رو داشته باشم و انشاء الله هم اون دنيا رو..... وقتي ايراني هستي چند بعدي هستي ... ميتوني حافظ بخوني... يكي رو داري به اسم حضرت عباس كه ميتوني راست و دروغ بهش قسم بخوري و سر ديگري رو كلاه بزاري... ناز و كرشمه هاي دختراي ايراني كلي خريدار داره..... غذا ت رو يا ميوه هات رو به همه تعارف ميكني و مثه زندگي حيوانات حيات وحش تيكه غذات رو ور نمي داري ببري يك گوشه تنهايي بخوري و به كسي ندي..... دم خونه ات نذري ميارن يا خودت نذر مي كني
.
وقتي ايراني هستي كلي الكي يا راستكي بهانه داري كار خوب كني... عاشورا تاسوعا گوسفند نذر كني تا يه جورايي پولايي رو كه ممكنه با كلك بدست آورده باشي برگردوني... فك و فاميلا را به بهونه كاهو و سكنجبين خوردن ببري پارك دم خونتون تا از كارشون سر در بياري.... وقتي ايراني هستي خودبخود دكتر هستي چون واسه دردا و مرضا چه اسهال گرفته چه افسردگي تجويز ميكني.... وقتي ايراني هستي سياستمدارم هستي... از سياستهاي دانيل اورتگا تو نيكاراگوئه ايراد ميگيري تا سياستهاي خدا در خلق خلائق... وقتي ايراني هستي كباب سيخ ميزني توپ... آبگوشت درست ميكني محشر... برنج دم ميزاري كه با لبات بازي ميكنه
.
دركل ايراني بودن خيلي باحاله چون هميشه الكي يا راستكي صدر خبرهاي بي بي سي يا سي ان ان هم هستي. ماها كه ميدونيم تروريست نيستيم گور باباشون اگه فكر ميكنن ما تروريستيم.... شايدم اصلاً بد نباشه كه اين خارجيا يك خرده ازمون ميترسن وقني ميگي ايراني هستيم... چون نشون ميده بيشتر از اون چيزي كه نشون ميده هستيم .. خودشون ميترسن ماها نمي گيم كه از ما بترسن.. عجب گيري افتاديما

Thursday, January 18, 2007

Middle School Girls Gone Wild

Following is the article published in NEW YORK TIMES in December 29, 2006. It's worthy of reading I reckon . The article is written by LAWRENCE DOWNES


It’s hard to write this without sounding like a prig. But it’s just as hard to erase the images that planted the idea for this essay, so here goes. The scene is a middle school auditorium, where girls in teams of three or four are bopping to pop songs at a student talent show. Not bopping, actually, but doing elaborately choreographed re-creations of music videos, in tiny skirts or tight shorts, with bare bellies, rouged cheeks and glittery eyes.

They writhe and strut, shake their bottoms, splay their legs, thrust their chests out and in and out again. Some straddle empty chairs, like lap dancers without laps. They don’t smile much. Their faces are locked from grim exertion, from all that leaping up and lying down without poles to hold onto. “Don’t stop don’t stop,” sings Janet Jackson, all whispery. “Jerk it like you’re making it choke. ...Ohh. I’m so stimulated. Feel so X-rated.” The girls spend a lot of time lying on the floor. They are in the sixth, seventh and eighth grades.

As each routine ends, parents and siblings cheer, whistle and applaud. I just sit there, not fully comprehending. It’s my first suburban Long Island middle school talent show. I’m with my daughter, who is 10 and hadn’t warned me. I’m not sure what I had expected, but it wasn’t this. It was something different. Something younger. Something that didn’t make the girls look so ... one-dimensional.

It would be easy to chalk it up to adolescent rebellion, an ancient and necessary phenomenon, except these girls were barely adolescents and they had nothing to rebel against. This was an official function at a public school, a milieu that in another time or universe might have seen children singing folk ballads, say, or reciting the Gettysburg Address.

It is news to no one, not even me, that eroticism in popular culture is a 24-hour, all-you-can- eat buffet, and that many children in their early teens are filling up. The latest debate centers on whether simulated intercourse is an appropriate dance style for the high school gym.

What surprised me, though, was how completely parents of even younger girls seem to have gotten in step with society’s march toward eroticized adolescence — either willingly or through abject surrender. And if parents give up, what can a school do? A teacher at the middle school later told me she had stopped chaperoning dances because she was put off by the boy-girl pelvic thrusting and had no way to stop it — the children wouldn’t listen to her and she had no authority to send anyone home. She guessed that if the school had tried to ban the sexy talent-show routines, parents would have been the first to complain, having shelled out for costumes and private dance lessons for their Little Miss Sunshines.

I’m sure that many parents see these routines as healthy fun, an exercise in self-esteem harmlessly heightened by glitter makeup and teeny skirts. Our girls are bratz, not slutz, they would argue, comfortable in the existence of a distinction.

But my parental brain rebels. Suburban parents dote on and hover over their children, micromanaging their appointments and shielding them in helmets, kneepads and thick layers of S.U.V. steel. But they allow the culture of boy-toy sexuality to bore unchecked into their little ones’ ears and eyeballs, displacing their nimble and growing brains and impoverishing the sense of wider possibilities in life.

There is no reason adulthood should be a low plateau we all clamber onto around age 10. And it’s a cramped vision of girlhood that enshrines sexual allure as the best or only form of power and esteem. It’s as if there were now Three Ages of Woman: first Mary-Kate, then Britney, then Courtney. Boys don’t seem to have such constricted horizons. They wouldn’t stand for it — much less waggle their butts and roll around for applause on the floor of a school auditorium.

Tuesday, January 16, 2007

صبحانه

خيلي خيلي كار اشتباهي مي كنيد اگر صبحانه نمي خوريد.......... بنده موكداً سفارش مي كنم كه صبحانه نخورده روزتون رو شروع نكنيد.... اگه هم شير بهتون نمي سازه خوب نخوريد... مگه مجبوري كه ميخوري بعد شيكمت به قاروقور ميفته... اگه كاراي فكري هم زياد ميكنيد تخم مرغ عسلي واستون خوبه
.
اگه ميتونيد صبحها عسل بخوريد كه حرف نداره.... سواي نقش درماني كه داره كلي انرژي كار كردن بهتون ميده.... ميدونستيد اگه جايي از بدنتون زخم شد وچرك كرد ميتوند با عسل روشو بپوشونيد و بانداژ كنيد بعد زخمتون خوب ميشه... راستي اگه بدجور سرما هم خورديد ميتونيد با عسل خوبش كنيد.... يك ليوان آب جوش با يك قاشق عسل و يك ليمو ترش حالتون را كلي جا مياره
.
راستي كسايي كه ميگرن دارن يا زياد سردرد ميگيرن ممكنه سردردشون از پنير صبحانه باشه و سعي كنيد كمتر پنيري كه تخميري هست- مثل پنير تبريزي- استفاده كنيد......... كلاً پنير زياد خوب نيست و بيخود نيست قديميا اونو با گردو ميخوردن..... ما بايد يه عطاري تو سيدني وا كنيم اينجوري نميشه

ديگه چي بگم ..........اوم............ فقط ياد نون بربري كنجد بخير
.
عكس بالا هم تبليغ كورن فلكس زمان شاهه
.
حال ميكنيد وب لاگم رو ميخونيدا... خودخواهي هم عالمي داره

Saturday, January 13, 2007

مولانا




شاعرسوری، محمد ماغوط که در سال جاری در گذشت شعري داره بدين مضمون

.

آیا من وطنی هستم که نیازمند مرزست؟

یا مرزی هستم نیازمند وطن

.


تا يونسكو سال 2007 را به اسم مولانا گذاشت تركيه، افغانستان و ايران بجان تابعيت مولانا افتاده اند و هر كدوم اونو بسمت خودشون مي كشن تا به دنيا ثابت كنن كه مولانا يا افغاني يا ترك يا ايرانيه

.

تو خبرها اومده بود كه تركيه قراره يه فيلمي سينمايي با كمك هاليوود راجع به مولانا بسازه ، افغانستان هم در تدارك برگزاري مراسم بزرگداشتي براي مولانا است و از برنامه هاي ايران نيز بي خبرم... ولي بنظرم ايران نيز براي اينكه از قافله عقب نمونه يه كارايي داره ميكنه

.

واقعاً تو اين حال و روز دنيا كدوم موضوع مهمتره..... اينكه موطن مولانا بر اساس زادگاهش در افغانستان يا محل دفنش تو تركيه تعيين بشه يا اينكه انديشه هاي اون كه جهاني هستن مهمه

.

ديشب با يك دوست چيني راجع به كنفوسيوس صحبت مي كردم و او زياد آشنا به انديشه هايش نبود ... وقتي راجع به ديدگاه چينيا،‌آي چينگ وبه ويژه كنفوسيوس صحبت مي كردم غير مستقيم فهميد كه فعلاً كنفوسيوس ايرانيه نه چيني

.

بنظرم مهم اينه كه شعر و انديشه مولانا مخاطب خاص خودش رو تو دنيا داره... هر كسي كه تو دنيا پيرو انديشه هاش باشه ميشه گفت كه الان مولانا اون جاييه و داره اونجا زندگي ميكنه

.


ما ها بيخود چسبيدم به پوست و گوشت آدما و ميخواهيم اونا رو مايملك خودمون كنيم..... بنظرم اينا اصلاً مهم نيستن... آدماي بزرگ متعلق به يك كشور يا يك دين خاص نيستن بلكه متعلق به بشريت هستن... وبيشتر تعلق به كسايي دارن كه به نصايح و تجربياتشون گوش ميكنن و سعي ميكنن كه بهشون عمل كنن

.

من ايراني كه تا حالا چهار خط شعر مولوي را نخوندم الكي پز ميدم مولوي ايرانيه خوب كه چي ؟ واسه من و تو، ايراني بودن يا نبودن مولانا چه فرقي ميكنه؟ عجب گيري افتاديما

Sunday, January 07, 2007

مي

اگر هر روز سه كار رو انجام بديد ، به مرور زمان آدم خلاقي ميشيد . اول اينكه هر روز به يك قطعه موسيقي توپ گوش كنيد. دوم اينكه هر روز يك نقاشي يا عكس هنري ببينيد. سوم اينكه يك خط يا يك صفحه اثر ادبي بخونيد
.
پس بذر خلاقيت امروزتون رو با مضمون مي و شراب من ميكارم
.
اول از همه به اين اثر محشر استاد فرشچيان با عنوان شراب و شهد نگاه كنيد




دوم اين شعر را بخونيد
.
هوا هوای بهار است و باده باده ناب
به خنده خنده بنوشيم جرعه جرعه شراب
.
درين پياله ندانم چه ريختی ، پيداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش وآب
.
به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب
.
سوميش هم به اين موسيقي به اسم مي گوش كنيد..... خداييش هر وقت من به اين گوش ميكنم دو سه تا اشك غلت ميخورن ميان پايين ( از نوع تمساح صد البته).... اگه شما به اين آهنگ گوش كرديد و حداقل موهاي تنتون سيخ نشد من اسمم رو عوض مي كنم
.
اينجا رو واسه دانلوود كردن كليك كنيد
.
بازم بگيد بابك آدم بديه

Thursday, January 04, 2007

سبزي پلو ماهي


اين تبليغ روغن نباتي قو مال زمان شاهه... عكس قشنگيه ...نه؟ چيه هوس كرديد سبزي پلو ماهي بخوريد؟ اي شيكموها
.
خواستم بگم خوردن ماهي رو فراموش نكنيد.. ماهي تازه كه چه بهتر... اگه تو سيدني ميخوايد ماهي بخوريد سير تازه هم كنارش بزاريد... گور باباي ملت كه از بوي سير خوششون نياد ... موقعي كه از نخوردن سير خداي نكرده مرديد كدوم يكي از اينا سر جنازه تون ميان !... شوخي كردم بابا.... كلاً خوردن سير تو هواي مرطوب خيلي خوبه... چراش رو يادم رفته ولي ميدونم اين شماليهايي كه همش سير ميخورن ، انتخابشون خيلي آگاهانه هستش و بر مبناي هواي مرطوب شمال ايرانه... البته من چي بشه سير بخورم ... ولي خيالي نيست كه اگه بوي سير شما رو استنشاق كنم... البته اونموقع جلوتون هيچي نمي گم ولي پشت سرتون ميگم مرتيكه يا زنيكه امل سير خورده اومده تو خيابون... ما ايراني ها اينيم ديگه
.
راستي ماهي زياد بخوريد ... اگه سرديتون ميكنه حتماً بعدش يك چايي نبات توپ درست كنيد بريد بالا! من كه هميشه چايي نبات بعد ازماهي ميخورم... خوشبختانه من تو سيدني نبات گير آوردم
.
ماهي واسه سلامتي خيلي خوبه حداقل هفته اي يك بار بزنيد تو رگ
.
اگه بخاطرخوندن اين مطلب هوس كرديد ماهي بخوريد ما رو هم دعا كنيد.. حتي اگر دعاهاتون از سقف خونتون بالاتر نميره
.
راستي اين سگ ماهيا گناه دارن كه كسي نمي خوردشون.. دلم واسشون سوخت

Wednesday, January 03, 2007

اندر باب مجازات صدام حسين و ارتباط آن با فرار مغزها


سلام به نت نوردان و بلاگ پژوهان عزيز. چي؟ نخيــــــــــــــــــــــــــــــــــر
.
اتفاقاً اين دو موضوع كاملاً به همديگه مربوطند. ميگين نه ؟ يه كمي دندون سر جيگر بزارين
.
واقعه صد البته مورد انتظار و غير قابل اجتناب اخير و نيز تقارن اون با عيد قربان و سال نوي مسيحي؛ علاوه بر تخليه بغض ديرينه خشم ملت عراق – بخصوص كردهاي ستمديده عراقي- و همينطور مردم بعضي از كشورهاي مجاور و از جمله اتفاقاً كشور خودمان ايران خاصيت هاي ديگه اي هم داشت. مثلاً بطور اتفاقي يكي از سخنگويان وزارت امور خارجه آمريكا وسط يكي از صحبت هايش گريزي هم به صحراي كذايي زد و گفت: مزيد اطلاع اهالي محترم منطقه و بخصوص بعضي ها كه از حضور ما در خاورميانه اوقاتشون تلخه ،‌ما نه تنها خيال كاهش نيروهامون رو در منطقه نداريم ( چه برسه به تخليه اونا) تقويتشون هم ميكنيم و فعلاً هم تا اطلاع ثانوي در خدمتتون هستيم
.
اين اظهارات در حالي مطرح شد كه دنيا بي صبرانه منتظر عاقبت كار صدام حسين بود و خوب طبيعتاً هم چون اين موضوع بار عاطفي بسيار بيشتري از اون يكي داشت ،‌ اون رو براحتي در خودش حل و محو كرد و همينطور اين موضوع تقريباً همزمان با گزارش ياهو مبني بر اين نكته بود كه شمار تلفات آمريكاييها در عراق از مرز سه هزار نفر گذشته – كه تاييد ديگري بر اظهارات سخنگوي مربوطه است و اينكه بهه! صدام كه اعدام شده چي چي جل و پلاستون رو جمع كنين برين ؟ " عزيز دل برادر " ما تازه اومديم
.
شصت سال پيش با انتشار خبر حكم اعدام مارشال گورينگ – فرمانده نيروي هوايي آلمان هيتلري- خشم چند ده ميليون اروپايي كه نزديكانشون رو در بمباران كور و شبانه نيروي هوايي هيتلر از دست داده و يا خودشون مجروح و معلول شده بودند سريعاً رو به فروكش گذاشت و در ضمن افكار عمومي جهان كه از محاكمه نشدن هيتلر – ظاهراً بعلت خودكشي- سخت تهييج شده بود اومد نفس راحتي بكشه كه ناگهان خبر خودكشي مارشال گورينگ همه رو توي خماري گذاشت
.
قضيه ظاهراً از اين قرار بود كه يك دژبان جوون آمريكايي كه مسئول مراقبت از مارشال بود و شديداً تحت تاثير متانت،‌ وقار و جذبه اون قرار گرفته بود روز قبل از اجراي حكم اعدام بعضي از محتويات كيف چرمي تحت توقيف اون رو – از جمله يك جعبه كوچولو كه يك يكي دو تا كپسول سيانور از قبل براي روز مبادا توش جاسازي شده بود- براش بطور مخفيانه آورد و يك جفت دستكش ناب چرمي سفارشي هم از جناب مارشال دست خوش گرفته بود
.
روزنامه هاي دنيا عكس گورينگ رو كه يكي از چشم هايش هنگام مرگ باز مونده و يك لبخند مرموز كجكي داشت را روي صفحه اولشون انداختن و در تيتر اصلي با حروف درشت نوشتن: گورينگ حتي پس از مرگ هم با چشمك زدن دنيا رو به مسخره گرفته و سر كار گذاشته
.
البته اينبار گو اينكه به همت نسل جديد و اصلاح نژاد يافته دژبانهاي جوون و غيور آمريكايي ( و البته عدم تمايل شخصي صدام حسين كه گويا تحت تاثير اعتقادات عميق مذهبي خودكشي رو گناه ميدونسته ) ديگه افكار عمومي دچار خماري شصت سال قبل نشد... ولي گزارش تصويري كوتاهي كه از صدام حسين زير چوبه دار تهيه شده بود سئوال و جوابش با جناب مير غضب اول ( ظاهراً سه تا بودن و در ضمن راستي اصل كاريه اهل كجا بود ، ما كه نفهميديم شما چي ؟) و اطمينان خاطر دادن اون از كيفيت طناب دار ،‌ تضميني بودن كار و اعدام في المجلس و في الفور و بدون درد و خونريزي در كمتر از يك دقيقه و بالاخره قيافه حق به جانب و يك كمي هم طلبكار صدام حسين ،‌ اگه خوب توي نخش بريم،‌ شايد كمتر از چشمك و لبخند حاج زكي خاني گورينگ نبوده باشه !! بگذريم ... ولي بقول معروف ... عزيز دل برادر
.
گورينگ ،‌آيشمن ،‌ پينوشه، ‌ميلوسويچ،‌ صدام و... چه اعدام بشن و چه نشن ( كه صد البته براي محكم كاري هم بشه هفت هشت ده بار اعدام بشن ديگه چه بهتر ) فقط نوك يك كوه شناور يخي ... يا بقول فرنگيا
The tip of an iceberg
هستن،‌ بد نيست همگي يكبار ديگه مطلب اجمالي ولي جامع آقاي دكتر مهاجراني رو كه بابك در ابتداي وب لاگش در مورد صدام به اون اشاره كرده بخونيم و بعد با ورق زدن دفتر تاريخ و مراجعه به چند سال قبل از اون ببينيم چطور ايده هاي بلند پروازانه و پان عربيستي جمال عبدالناصر (‌كه نه تنها موفق شد بخشي از مصر، ‌سوريه، ‌لبنان و اردن رو تا سالها و بعضاً همين امسال از پرداخت ماليات به دولت هاي خودشون معاف كنه .. بلكه اولين كسي بود كه تخم لق " الخليج العربي" رو توي دهن كشورهاي عربي شكست كه حضرات هنوز هم عربيزه اش ميكنن ) با كمك استعمار و همينطور استحمار ،‌ دستمايه يك افسر جزء ارتش عراق شد تا با پشتيباني همونهايي كه توي اين يكي دو ساله اخير اول لوزه هاش رو معاينه ميكنن و بعد با طناب دار گلو دردش رو ساكت ميكنن،‌ اسم سردار قادسيه رو روي خودش بذاره و آتيشي رو توي منطقه روشن كنه كه حالا بيا و با كمك آتيش بيارهاي اصلي خاموشش كن
.
در ضمن خيلي جالبه كه از بين وصاياي صدام حسين كه ظاهراً چند تاش از دست حضرات سانسور چي جون سالم بدر برده ( رجوع كنيد به وبلاك دكتر مهاجراني ) يكيش هم اتفاقاً اينه كه : يا ايها الشعبي... در ضمن ايرون رو هم اهم ..يعني دريابين
.
اوخ اوخ رشته كلام از دست رفت هيچي ، يادم هم رفت ارتباط مجازات صدام رو با فرار مغزها اثبات كنم. خوب ديگه پيريه وهزاردرد و منجمله فراموشي ... اميدوارم جاي دندون رو جيگر نمونده باشه ولي بهر حال دفعه ديگه حتماً ميگم ارتباطشون چيه
.
فلذا تا سر وكله بابك پيدا نشده كه دعوام بكنه و بگه ،‌آقا بحث سياسي نكن تو عمرت رو كردي ما هنوز اول جوونيمونه ، اين جمله باب روز فرنگيا رو هم كه همچين بفهمي نفهمي مصداقكي هم تو اين شلوغي پيدا ميكنه بگم و جيم شم
.
He who is a terrorist to some is a freedom fighter to others
.
گرچه از ما نشنيده بگيرين

ارادتمند
آميرزا
.
.
**********************************************
يك فيلم جديد از اعدام صدام تو يو تيوب هستش... البته خيلي وحشتناك و ناراحت كننده هستش... اگه دوست دارين ببينين لينكش اينه
.
.
اين فيلم رو با موبايل گرفتن و كلي سر و صدا به پا كرده كه چرا به صدام توش گفتن برو به جهنم... اگه ديدين حالتون گرفته شد نگيد چرا از قبل نگفتي
.
بابك

Monday, January 01, 2007

On ‘Alternative’ c.f. ‘Mainstream’ Medicine

Salaam, Merry Christmas and a Happy new year to all Christian and non-Christian Iranian web loggers throughout the world,

I just finished reading Babak's blog on the recent attacks launched by the Iranian Ministry of Health &... against Reiki; which as far as I can remember is not the first, and will definitely not be the last of its kind.

Still these confrontations are not limited to Iran, and are a major topic of debate (and a particularly ‘yummy’ subject for journalistic discussions all over the world). Obviously many of the ‘golden’ or ‘standard’ treatments of modern mainstream medicine have at least some of their roots in what has at some stage been considered ‘alternative', or even ‘bizarre’ and non-scientific. Here TIME and only TIME can show whether or not a certain ‘treatment’ (if we believe such a thing exists at all !) is as effective as, or more effective than the ones already known and practiced.

This inevitably takes us to the next important issue and that is the ABSOLUTE versus the RELATIVE usefulness of a certain treatment. What makes a treatment stand the test of TIME is usually not whether it is simply effective, but that HOW EFFECTIVE it is compared to other available treatments (traditional or otherwise), and TO WHAT EXTENT does it can help the general patient population (& not just 1, 2 or 10 patients).

The techniques of Reiki and (its cousin Shiatsu) have been observed to be as efficacious as some standard methods for a number of disorders, and are used as valuable adjuncts in some private and government-sponsored health systems; while research into their mode of action and effectiveness (as well as the fierce battles of words, allegations and counter-allegations between their supporters and opponents!) continues; and who knows, maybe in a few decades (or even less), instead of a certain department of a single hospital in a certain country; they will complement or even substitute currently standard therapies.

Until then, though:

Beh dele ‘doost’ (in this case, the patient) beh ha ‘ hileh’ rahi baayad jost!

Mor Later
Eraadatmand


Aa’ Mirza