Sunday, February 21, 2010

جبر و اختیار

من همیشه از بچه گی سئوالم این بود که اگه خدا از همه چیز ما خبر داره و می دونه که آینده ما چه جور رقم می خوره ، اصلاً زندگی کردن کشکه و ما همیشه یک مسیری رو می ریم که از پیش تعیین شده هستش . این مسئله یک جورایی همون قضیه جبر و اختیار هستش . که اگه زندگی ما جبریه پس این همه بدو بدو کردن بی فایده هستش و دست آخر ما همون چیزی میشیم که قراره بشیم
.
باور کنید این سئوال سالهای سال تو کنج ذهنم نشسته بود، تا دست آخر جوابش را پیدا کردم. جوابش رو اینجا می نویسم شاید به شما هم کمک کنه
.
خدا از سرنوشت آدما مطلع هستش ولی به هنگامی که آدما به نقاط سرنوشت سازی از زندگیشون می رسن که باید تصمیم گیری کنن، تو اون نقطه، خدا مشیت خودش رو اینجور مقرر می کنه که تو تصمیم گیری آدم دخالتی نکنه و نخواهد بداند که فرد چه تصمیمی می گیره. نکته مهم اینجاست نه اینکه خدا نمی تواند که بداند، بلکه می خواهد که نداند.
.
پس از این مرحله به محض اینکه فرد راه خودش رو انتخاب کرد خدا می دونه که این مسیر آخرش به کجا ختم می شه و فرد چه سرنوشتی با انتخاب اون راه پیدا می کنه
.
به نظر عاقلانه ترین راه اینه که به هنگام رسیدن به تصمیم گیری های مهم تو زندگی ، آدم اونو بسپاره دست خدا و از اون بخواد که اونچه به صلاحش هست رو خودش پیش پاش بزاره، چونکه هر چه از دوست رسد نیکوست