Tuesday, December 30, 2008

سیب زمینی

من معتقدم آدم وقتی که به واقعیت یک چیزی پی برد باید از اون دفاع کنه حتی اگر دفاع کردن از اون برخلاف نظر جمع باشه .. البته اگه عدم توافق اون مانع از ادامه یا شروع یک کار میشه قضیه فرق می کنه و باید به نظر جمع احترام گذاشت

خودتون باشد ... هزار نفر هم اگه بگن توت فرنگی خلی خوشمزه هستش و شما معتقید که بد مزه هست اگه نظرتون را پرسیدن ، آزادانه و بدون ملاحظه کاری ابراز کنید .

من نمیدونم که بعضی از ما ایرانیا چه مرضی داریم که می خواهیم همش خودمون رو از " تک و تا" نندازیم و همرنگ جماعت باشیم... اصلاً کی گفته که آدما اگه همرنگ جماعت نباشن رسوا میشن ؟
.
آدم باید پیش خودش و خدا رسوا نباشه.

یادمون باشه که بیشتر کشف های دنیا رو کسایی کردن که مثه دیگران فکر نکردن
ختم کلام اینکه جربزه داشته باشید و حرفتون رو بزنید و اینقدر سیب زمینی بی رگ وریشه نباشین

Wednesday, December 17, 2008

یک صد تومانی

تو خیابون داشتیم راه می رفتیم، همسر گرامی گفت اینو نگاه کن .. رو زمین یک صد تومانی افتاده بود..
ک
تو سیدنی صد تومنی از رو زمین پیدا کردن خیلی عجیبه .. خیلی خیلی عجیبه... من هر چی فکر کردم عقلم به جایی قد نداد ، شما چی فکر می کنید ؟

Saturday, December 06, 2008

کلامی از شریعتی


من یک جهان سومی هستم

این نوشته چند وقت پیش واسم ای میل شد . هر کی نوشته قشنگ نوشته، دستش درد نکنه
.
بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی، اما فردا دردش را حس میکنی...داستان کیفیت زندگی و "رشد" آدمها در جاهایی که " جهان سوم" نامیده میشوند، مثل همین جور سوزش هاست ...از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی
.
شادی ها و دغدغه های کودکی ما : در همان گوشه دنیا که "جهان سوم" نامیده میشود، شادی های کودکی ما درجه سه است ، ولی دغدغه های ما جدی و درجه یک... شادی کودکیمان این است که کلکسیون " پوست آدامس" جمع کنیم...یا بگردیم و چرخ دوچرخه ای پیدا کنیم و با چوبی آن را برانیم... توپ پلاستیکی دو پوسته ای داشته باشیم و با آجر، دروازه درست کنیم و در کوچه های خاکی فوتبال بازی کنیم... اما دغدغه هایمان ترسناک تر بود...اینکه نکند موشکی یا بمبی، فردا صبح را از تقویم زندگی ات خط بزند... اینکه نکند "دفاعی مقدس"، منجر به مرگ نامقدس تو بشود یا تو را یتیم کند...
.
از دیفتری میترسیدیم... از وبا... از جنون گاوی... مدرسه، دغدغه ما بود...خودکار بین انگشتان دستمان که تلافی حرفهای دیروز صاحبخانه به معلممان بود... تکلیفهای حجیم عید ... یا کتابهایی که پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انار میداد...
.
شادی ها و دغدغه های نوجوانی ما: دوره ای که ذاتا بحرانی بود و بحران " جهان سوم" بودن هم به آن اضافه شده... در آین دوره، شادی هایمان جنس " ممنوعی" دارند... اینکه موقتی عاشق شوی...دوست داشتن را امتحان کنی... اینکه لبت را با لبی آشنا کنی... اما همه این شادی ها را در ذهنمان برگذار میکردیم...در خیالمان عاشق میشویم...همخوابه میشویم...میبوسیم... کلا زندگی یک نفره ای داریم با فکری دو نفره... این میشد که یاد بگیریم "جهان سومی" شادی کنیم... به جای اینکه دست در دست دخترک بگذاریم،او را انگشت میکنیم...با او قدم نزنیم و فقط دنبالش کنیم...یا اینکه نگوییم" دوستت دارم" وبگوییم " امروز خانه خالی دارم"ا
.
در عوض دغدغه هایمان بازهم جدی هستند...اینکه از امروز که 15 سال داری، باید مثل یک مرتاض روی کتابهای میخی مدرسه ات دراز بکشی و تا بیست و چهار سالگی همانجا بمانی... بترسی از این که قرار است چند صفحه پر از سوالات "چهار گزینه ای" ، آینده تو ، شغل تو ، همسر تو و لفب تو را تغیین کند... تو فقط سه ساعت برای همه اینها فرصت داری...
.
شادی ها و دغدغه های جوانی ما: شادی ها کمرنگ تر میشود و دغدغه ها پررنگ تر... شاید هم این باشد که شادی هایت هم، شکل دغدغه به خودشان میگیرند...مثلا شادی تو این است که روزی خانه و ماشین میخری ... اما رسیدن به این شادی ها برایت دغدغه میشود...رسیدن به آنها برای تو هدف میشود...هدفی که حتما باید "جهان سومی" باشی که آنرا داشته باشی... و هیج جای دیگربرای کسی هدف نیستند...
.
معبارهای " آدم خوب بودن" جهان سومی هم دغدغه تو میشود...اینکه سر پا مثانه را خالی کنی یا نشسته... اینکه موهای کجای بدنت را میتراشی و کجا را نمیتراشی...و میترسی از اینکه نکند کسی قبل از خدا، تو را در این دنیا محاکمه کند...
.
بعضی از شادی هایت غیر انسانی میشود...با پول شهوتت را میخری...با گردی سفید مست میشوی نه با شراب... با دود دغدغه هایت را کمرنگتر میکنی و غبار آلود....
.
اگر جهان سومی باشی، استاندارد و مقیاس های تمام اجزای زندگی تو، جهان سومی میشود... اینکه در سال چند بار لبخند میزنی...در روز چند بار گریه میکنی...راهی که تو را به بهشت و جهنم میرساند... و حتی جنس خدای تو هم جهان سومیست...
.
در این دنیای عجیب، دیدن دست برهنه یک زن هم میتواند براحتی تو را خطاکار کند و قلبت را به تپش وادارد...در این دنیا "سلام " به غریبه و بی دلیل، نشانه دیوانگیست... لبخند بی جای زن هم دلیل فاحشگی اوست...
.
در این جهان سوم ، کسی را نداری که به تو بگوید چقدر مسواک و خمیردندان، واکسن، ک.ا.ن.د.و.م، بوسیدن، خندیدن، رقصیدن خوب هستند...اینکه آینده خوب را خودت باید رقم بزنی و کسی قرار نیست برای این کار به تو کمک بکند.... اینکه همیشه جهان اول ، طاعون جهان سوم نیست...
.
گاهی فکر میکنی که به سرزمین جهان اولی ها مهاجرت کنی تا از جهان سومی بودن رها شوی...اما میفهمی که با مهاجرتت شادی ها، دغدغه ها، جهانبینی، خدا و معیارهایت هم با تو سفر میکنند... گاهی میمانی که این جهان سوم است که کیفیت تو را تعیین میکند یا اینکه "تو " جهان سوم را درست میکنی؟

Friday, September 05, 2008

وزیر حامله

عکسی که ملاحظه می کنید متعلق به خانم داتی وزیر دادگستری فرانسه هستن.. ایشون هنوز ازدواج نکردن ولی اخیراٌ باردار شدن... مطبوعاتی های فرانسوی هم به این بنده خدا گیر دادن که قضیه از چه قراره و پدر بچه کیه؟ ایشون هم در جواب گفتن که به کسی ربطی نداره و زندگی خصوصی خودمه... به این می گن وزیر دادگستری اهل حال

Wednesday, August 20, 2008

عشق

چقدر خوبه اگه آدم بتونه با دیده عشق به همه چی نگاه کنه ... به همه چی که دور و برش هست عشق بورزه ... تصور کنید با یک آدم دارید حرف میزنید که ممکنه فردا دیگه تو این دنیا نباشه .. اونوقت چقدر باهاش محبت آمیز برخورد میکنید ، چقدر باهاش مهربون هستید .. چقدر احساس میکنید که دوستش دارید..... خب اگه آدم بتونه هر روز با دیگران به گونه ای برخورد کنه که ممکنه دیگه فردایی تو این دنیا وجود نداشته باشه ، چقدر روحش تلطیف پیدا می کنه.. چقدر عاشقانه برخورد میکنه
.
تو این دنیا هیچ تضمینی وجود نداره که ماها فردا روزی هم زندگی کنیم، پس چه خوبه با آدما طوری رفتار کنیم که آخرین باره که میبینیمشون... در این صورت وجودمون لبریز از عشق و محبت میشه و جملاتمون بیانگر احساس درونیمون خواهد بود

Monday, August 18, 2008

سلام مجدد

پس از یک غیبت چند ماهه بازم سلام خالصانه مرا پذیرا باشید. فکر نکنید که تو این مدت بیکار بودیم و هیچکار نکردیم و یا رفته بودیم صفا .. نه بابا این خبرا نیست.... ما بعد از یک و سال نیم و شایدم دو سال کار کردن بالاخره این وب سایتمون به اسم شبکه اطلاع رسانی ایرانیان در استرالیا راه افتاد .. البته نصفه و نیمه و هنوز اونی که باید بشه نیست ولی خوشحالم که بالاخره راه افتاد ، چون واقعاً زحمتی که برای جمع آوری و آپ لود کردن مطالب کشیدم خیلی زیاد بود.. دست آقای اسماعیل خان جهانگیری هم درد نکنه... که زحمت طراحی و برنامه نویسیش رو کشید
.
کل و اجمعین حال و روز خوشی ندارم که دلایلش از حوصله این مطلب خارجه ولی خلاصه بگم انسانم آرزوست
.
شاد باشید .. اینقدر هموطنانتون رو نپیچونین و یک خرده به فکر دیگران هم باشید .. ممکنه یک بخشی از حق دست دیگران باشه اینقدر اصرار بیخود نکنید

Friday, August 15, 2008

شاهسون در لباس تیم ملی استرالیا

حسن شاهسون کشتی گیر فرنگی کار اسبق تیم ملی ایران که از سال 2000 در استرالیا زندگی می کند، با کاروان ورزشکاران تیم استرالیا به بازیهای المپیک 2008 پکن اعزام شد و در حال حاضر با لباس تیم ملی کشتی استرالیا بر روی تشک کشتی بازیهای المپیک با رقیبان خود دست و پنجه نرم می کند.
.
مابقی خبر را در اینجا بخوانید
.

Friday, July 25, 2008

خانه خداوند

شبی در خواب ديدم مرا می‌خوانند، راهی شدم، به دری رسيدم، به آرامی در خانه را كوبيدم
.
ندا آمد: درون آی
.
گفتم: به چه روی؟
گفت: براي آنچه نمي‌دانی
.
هراسان پرسيدم: براي چو منی هم زمانی هست؟
پاسخ رسيد: تا ابديت
.
ترديدی نبود، خانه، خانه خداوندی بود، آری تنها اوست كه ابدی و جاويد است
.
پرسيدم: بار الهی چه عملي از بندگانت بيش از همه تو را به تعجب وا می‌دارد؟
پاسخ آمد: اينكه شما تمام كودكی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می‌بريد و دوران پس از آن در حسرت بازگشت به كودكی می‌گذرانيد
.
اينكه شما سلامتی خود را فدای مال‌اندوزی می‌كنيد و سپس تمام دارايی خود را صرف بازيابی سلامتی می‌نماييد
.
اينكه شما به قدری نگران آينده‌ايد كه حال را فراموش می‌كنيد، در حالی كه نه حال را داريد و نه آينده را
.
اين كه شما طوری زندگی می‌كنيد كه گويی هرگز نخواهيد مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می‌گيرد كه گويی هرگز زنده نبوده‌ايد
.
سكوت كردم و انديشيدم،در خانه چنين گشوده، چه می‌‌طلبيدم؟ بلی، آموختن
.پرسيدم: چه بياموزم؟
پاسخ آمد: بياموزيد كه مجروح كردن قلب ديگران بيش از دقايقی طول نمی‌كشد ولی برای التيام بخشيدن آن به سالها وقت نياز است
.
بياموزيد كه هرگز نمی‌توانيد كسی را مجبور نمایید تا شما را دوست داشته باشد، زيرا عشق و علاقه ديگران نسبت به شما آينه‌ای از كردار و اخلاق خود شماست
.
بياموزيد كه هرگز خود را با ديگران مقايسه نكيند، از آنجايی كه هر يك از شما به تنهايی و بر حسب شايستگي‌های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار مي‌گيرد
.
بياموزيد كه دوستان واقعی شما كسانی هستند كه با ضعف‌ها و نقصان‌های شما آشنايند ولیکن شما را همانگونه كه هستيد و دوست دارند
.
بياموزيد كه داشتن چيزهاي قيمتی و نفيس به زندگی شما بها نمی‌دهد، بلكه آنچه با ارزش است بودن افراد بيشتر در زندگي شماست
.
بياموزيد كه ديگران را در برابر خطا و بی‌مهری كه نسبت به شما روا مي‌دارند مورد بخشش خود قرار دهيد و اين عمل را با ممارست در خود تقويت نماييد
.
بياموزيد كه كه دونفر می‌توانند به چيزی يكسان نگاه كنند ولی برداشت آن دو هيچگاه يكسان نخواهد بود
.
بياموزيد كه در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش ديگران بسنده نكنید، تنها هنگامی كه مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید، راضی و خشنود باشيد
.
بياموزيد كه توانگر كسی نيست كه بيشتر دارد بلكه آنكه خواسته‌های كمتری دارد
.
به خاطر داشته باشيد كه مردم گفته‌های شما را فراموش می‌كنند، مردم اعمال شما را نيز از ياد خواهند برد ولی، هرگز احساس تو را نسبت به خويش از خاطر نخواهند زدود.

Friday, May 30, 2008

كريس دي برگ


كريس دي برگ رو من سالهاست مي شناسم . از دوران اول راهنمايي به بعد . حدود بيست و پنج ساله . بيشتر اوقات كه مي خواستم درس بخونم آهنگ اونو ميزاشتم و به قول ايرانيا مونس ما بود. حتي موقع شب وقت خواب هم ضبط رو روشن مي كردم و با صداي اون خوابم مي برد و آلبوم تمام كاراش رو داشتم كه قبل از اومدن به استراليا همه رو هديه دادم . به كي يادم نيست؟

. خب راستش اون موقع ها نمي فهميدم كه چي ميگه و چي ميخونه ولي الان كه يك خرده مي فهمم مي بينم كه چه انتخاب درستي براي شنيدن موسيقي از سر تصادف كرده بودم.

كريس دي برگ تهران بوده و قراره يك كنسرت چند ماه ديگه برگزار كنه كه اين نشون ميده كه اين آدم چقدر شخصيت جالبي داره. براي من اون قسمت از مصاحبه اش كه در جواب به دوستان خارجيش كه ازش انتقاد كردن كه چرا مي خواي بري ايران گفته: " من مي خوام يك تغيير تو دنيا ايجاد كنم و شما ها كه تو اين دنيا هستيد چيكار مي خواهيد بكنيد؟" خيلي جالبه

كريس دي برگ كه ايرلندي هستش يك دختر داره به اسم رزانا ديويدسون كه در سال دو هزار و سه دختر شايسته دنيا شد. عكس رو بالا گذاشتم كه ببينيد

اينم لينك آهنگي هستش كه با گروه آريان اجرا كرده


بنظرم اين اتفاق بزرگي تو زمينه فرهنگي تو ايران هستش كه كمك مي كنه چهره اي مثبت از ايران تو دنيا نشون داده بشه

Friday, May 23, 2008

Healthy Food


You are what you eat, so eat well. A stupendous insight of civilizations past has now been confirmed by today's investigative, nutritional sciences. They have shown that what was once called 'The Doctrine of Signatures' was astoundingly correct. It now contends that every whole food has a pattern that resembles a body organ or physiological function and that this pattern acts as a signal or sign as to the benefit the food provides the ea. Here is just a short list of examples of Whole Food Signatures.
.
A sliced Carrot looks like the human eye. The pupil, iris and radiating lines look just like the human eye...and science shows that carrots greatly enhance blood flow to and function of the eyes.
.
A Tomato has four chambers and is red. The heart is red and has four chambers. All of the research shows tomatoes are indeed pure heart and blood food.
.
Grapes hang in a cluster that has the shape of the heart. Each grape looks like a blood cell and all of the research today shows that grapes are also profound heart and blood vitalizing food.
.
A Walnut looks like a little brain, a left and right hemisphere, upper cerebrums and lower cerebellums. Even the wrinkles or folds are on the nut just like the neo-cortex. We now know that walnuts help develop over 3 dozen neuron-transmitters for brain function.
.
Kidney Beans actually heal and help maintain kidney function and yes, they look exactly like the human kidneys.
.
Celery, Bok Choy, Rhubarb and more look just like bones. These foods specifically target bone strength. Bones are 23% sodium and these foods are 23% sodium. If you don't have enough sodium in your diet the body pulls it from the bones, making them weak. These foods replenish the skeletal needs of the body.
.
Eggplant, Avocadoes and Pears target the health and function of the womb and cervix of the female - they look just like these organs. Today's research shows that when a woman eats 1 avocado a week, it balances hormones, sheds unwanted birth weight and prevents cervical cancers. And how profound is this? .... It takes exactly 9 months to grow an avocado from blossom to ripened fruit. There are over 14,000 photolytic chemical constituents of nutrition in each one of these foods (modern science has only studied and named about 141 of them).
.
Figs are full of seeds and hang in twos when they grow. Figs increase the motility of male sperm and increase the numbers of sperm as well to overcom e male sterility.
.
Sweet Potatoes look like the pancreas and actually balance the glycemic index of diabetics.
Olives assist the health and function of the ovaries.
.
Grapefruits, Oranges, and other citrus fruits look just like the mammary glands of the female and actually assist the health of the breasts and the movement of lymph in and out of the breasts.
.
Onions look like body cells. Today's research shows that onions help clear waste materials from all of the body cells They even produce tears which wash the epithelial layers of the eyes.
'The news isn't that fruits and vegetables are good for you, it'hat they are so good for you, they can save your life.'
.
David Bjerklie,
TIME Magazine...

Friday, May 16, 2008

نصايح زرتشت

آنچه را گذشته است فراموش کن وبدانچه نرسیده است رنج واندوه مبر

هر چه شنوی به عجله وبیهوده مگوی

قبل جواب دادن تفکر کن

هیچکس را تمسخر مکن

نه به راست ونه به دروغ هرگز قسم مخور

خود برای خود زن انتخاب کن

به ضرر ودشمنی کسی راضی مشو

تا حدی که می توانی از مال خود داد ودهش نما

کسی را فریب مده تا دردمند نشوی

از هر کس وهر چیز مطمئن مباش

فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی

بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی

با مردم یگانه باش تا محرم ومشهور شوی

راستگو باش تا استقامت داشته باشی

متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی

دوستدار دین باش تا پاک وراست گردی

مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی

سخی وجوانمرد باش تا آسمانی باشی

روح خود را به خشم وکین آلوده مساز

در هر کار وگفتار تواضع وادب را فراموش مکن

هرگز ترشرو وبد خو مباش

در انجمن نزد مرد نادان منشین که ترا نادان ندانند

اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده

دورو وسخن چین مباش

در انجمن نزدیک دروغگو منشین

چالاک باش تا هوشیار باشی

سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی

اگر چه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا ترا نگزد ونمیری

با هیچکس وهیچ ایینی پیمان شکنی مکن که به تو اسیب نرسد

مغرور وخود پسند مباش زیرا انسان چون مشک پر باد است واگر باد ان خالی شود چیزی باقی نمی ماند

Tuesday, May 06, 2008

دو سال گذشت

امروز دومين سالي هستش كه ما اومديم استراليا و واقعاً خيلي خوشحالم كه دو سال از اومدن ما مي گذره. بايد اعتراف كنم كه خيلي سخت گذشت كه به اين مرحله رسيديم و از امروز زندگي جديد ما اينجا شروع مي شه
.
مهاجرت خيلي سخته و خيليا به من مي گن كه شجاعت به خرج دادم كه همه چي رو ول كردم و اومدم استراليا زندگي رو از زير صفر شروع كردم. من نمي دونم كه اسم اين رو شجاعت مي شه گذاشت يا ديوونگي .. بهرحال مرز بين اين دو تا مشخص نيست
.
از تمام كسايي كه من رو تو اين مدت با دعاهاشون و حرفاشون تنها نگذاشتن ممنونم و انشاء الله خدا هميشه باهاتون باشه

Wednesday, April 23, 2008

استعفا

امروز خبر بازتاب رو درباره بركناري آقاي داود دانش جعفري وزير اقتصاد و امور دارايي مي خوندم.. حرفهاي تامل آوري زده بودند.. اينجور كه معلومه اين عزيزان هنوز باور ندارند كه اقتصاد يك علم هستش و نبايد تعادل اقتصادي زندگي مردم را بر پايه حرف و حديث برهم زد
.
يك عزيزي به نقل از گاندي مي گفت وظيفه دولت ها آسيب نرسوندن به آذوقه مردم هستش ..گاندي خيلي حرف عميقي گفته.. كاري كه ما متاسفانه تو اين سي سال نكرديم و بيشتر مردم را در فقر نگه داشتيم
.
خبر بازتاب رو اينجا بخونيد

Friday, April 18, 2008

وضو

نمي دونم تا حالا چند بار سمت قرآن رفتيد و چون يادتون اومده وضو نداريد و حال وضو گرفتن هم نداشتيد، بي خيال خوندن قرآن شديد
.
اما يك نكته مهم اينجا وجود داره : آيا اينكه يك آدم بي وضو قرآن را بخونه بهتره ، يا اينكه آدم بدون وضو، به سمت قرآن نره و اصلاً اونو نخونه ؟
.
به نظر من اگه شرط وضو داشتن واسه قرآن خوندن گذاشته نمي شد، آدما خيلي بيشتر قرآن مي خوندن و جاي قرآن از روي طاقچه و بالاي كمد تو دامن آدما منتقل مي شد... به نظرم قرآن كتابي واسه خوندنه نه كالاي زينتي
.
راستي كي شرط وضو داشتن رو واسه قرآن خوندن گذاشته؟ كسي چيزي ميدونه ؟

Thursday, March 20, 2008

سال نو مبارك

راستش من بايد اعتراف كنم كه من زياد با سال نو حال نمي كنم... البته اين موضوع مال الان نيستش و سالهاست كه احساسم اينطوره .البته الان وقتش نيست كه وارد اين بحث شم ولي در كل من معتقدم كه خوب بودن آدما نبايد واسه دو هفته فقط باشه... ما ايرانيا وقتي عيد تموم ميشه همه چي يادمون ميره.. يادمون ميره كه چه قول و قراري با خودمون اول سال گذاشتيم
.
به هر حال آرزو مي كنم كه امسال همگي سعي كنيم كه كمتر ظلم كنيم ... به نظرم اين موضوع از همه چيز مهمتره .. هميني كه آدما سعي كنن كمتر ظلم كنن تمامي كاراي آدم اصلاح ميشه
.

Thursday, February 28, 2008

دنياي دانشجويي

چقدر خوشحالم كه بازم دانشجو شدم... البته من هيچوقت خودم رو فارغ التحصيل به حساب نياوردم ولي خب رسماً درس خوندن چيز ديگه است
.
در هر صورت اين اتفاق خيلي بزرگ تو زندگي منه كه سر پيري داريم معركه گيري مي كنيم..... ولي اگه دقيق تر آدم نگاه كنه اين از مزاياي مهاجرته كه آدم دوره ديگه اي از زندگيش را شروع مي كنه.. واقعاً از صفر شروع كردن خيلي سخته
.
مواظب خودتون باشيد .. اگه هم نبوديد بي خيال خدا مواظبتونه

Sunday, February 24, 2008

Changing the Footnote Separator in Word 2007

من براي پيدا كردن اين سه خط 3 ساعت وقت صرف كردم . چون نمي تونستم توي پاورقي يك كتاب كه با وورد دو هزار هفت كار مي كردم خط را از سمت چپ صفحه به سمت راست بيارم
.
كسايي كه آفيس رو حرفه اي كار مي كنند ارزش اين سه تا خط رو خيلي خوب مي دونند
To change the footnote separator, follow these steps:

Make sure you are viewing your document in Normal view or, in Word 2007, Draft view.

Select Footnotes from the View menu or, in Word 2007, display the References tab of the ribbon and click Show Notes.

If you are using Word 2000 or a later version, and you have both footnotes and endnotes defined in your document, Word displays the View Footnotes dialog box. (Click here to see a related figure.) Click on the View Footnote Area radio button and then click on OK.
Using the Notes drop-down list at the top of the Footnotes window, choose Footnote Separator. Word displays the current separator in the window.

Change or delete the separator, as desired.

When you are satisfied with the appearance of the separator, close the footnote window.

Thursday, February 21, 2008

دست و دل

چند وقته دست و دلم به نوشتن نمي ره.. الان هم كه دارم مي نويسم زوركيه
.
فرهنگ ايراني هميشه آدما رو به عرفان فردي و زهد نشيني و تارك دنيايي سوق داده و شايد همين دليلي هستش كه ما ايرانيا تو فعاليت هاي جمعي ضعيفيم.. هميشه گفته كه كلاهت رو سفت بچسب كه باد نبره نگفته كه با اون دستي كه آزاده كلاه بغل دستيت رو هم سفت بگير كه اونم باد نبره
.
بهمين دليل هيچ گونه محركي براي فعاليت هاي نوشتاري آدما نميشه از بيرون پيدا كرد.. همه چي بايد دروني باشه و از خود آدم سرچشمه بگيره و اين كار آدم رو سخت مي كنه
.
تو اين مدتي كه چيزي ننوشتم و چاپ نكردم كسي پيدا نشد كه بگه بابا منتظريم و ازت خبري نيست.. به همين دليل آدم به اين نتيجه ميرسه كه خب وقتي طالبي وجود نداره، چه دليلي واسه حركت فرهنگي هست؟
.
ماها هميشه تنهاييم و تو خارج اين تنهايي بيشتر به چشم مياد. بيشتر آدما مباني دوستيشون بر پايه منفعت طلبي و يارگيري هستش و ما هم چون هميشه تو زندگيمون طرفدار حق بوديم، طبيعتاً تو هيچ دسته اي جا نداشتيم. در نتيجه كم ميشه آدمايي رو پيدا كرد كه هم فكر باشن
.
كاريش هم نميشه كرد و ماها خودمون اين سبك زندگي رو انتخاب كرديم و بايد ادامه داد. چون تعلق به يك نحله فكري خاص مترادف با تعصب كوركورانه و چشم بستن بر روي حقايقي هستش كه ممكنه ديگران در دست داشته باشن
.
مواظب خودتون باشيد و يك كم به فكر ديگران هم باشيد . به نظرم توسعه فردي آدما در بستر حركت هاي اجتماعي شكل مي گيره نه تارك دنيايي و بستن درها بر روي خود. مثه حرف بوش كه ميگفت كه يا با مايي يا دشمن ما.. آدما ميتونن با كسي نباشن و در عين حال دوستش باشن و سر يك ميز باهاش بشينن

Thursday, February 14, 2008

لورل و هاردي


گويا اين آخرين عكس لورل و هاردي هست كه با هم گرفتن.. دلم گرفت

Wednesday, February 06, 2008

پرنده

هوا خيلي سرد بود و بلبل داشت از سرما به خود مي لرزيد و چيزي نمونده بود كه يخ بزنه... از بالاي شاخه به روي زمين فرود اومد تا بتونه جايي گرم و نرم پيدا كنه
.
از قضا گاوي داشت از اونجا مي گذشت و بلبل رو كه ديد دلش به حالش سوخت و تاپاله هاي خودش رو روي سر بلبل ريخت
.
چه احساس خوبي به بليل دست داد و گرماي دلچسبي زير پوستش خزيد. چند دقيقه نگدشت كه بلبل احساس شادي و شعف كرد و از خوشي، شروع به چهچهه كرد و بلند آواز خوند
.
در همين اثنا گربه اي كه از اون جا مي گذشت صداي آواز پرنده اي رو شنيد و رفت به سمت صداكو تا بلبل رو ديد اونو از زير تاپاله ها بيرون كشيد و خورد.
نتيجه اخلاقي
اول اينكه تو اين دنيا هر كي شماها را به كثافت مي كشه ممكنه آدم بدي نباشه و نيت خوبي داشته باشه
..
دوم اينكه تو اين دنيا هر كي شما رو از كثافت در مياره ممكنه آدم خوبي نباشه و نيت بدي داشته باشه
.
و آخر اينكه موقعي كه تو كثافت غوطه مي خوري، بهتره دهنت رو ببندي
.
راستي امروز تولدمه و تولد خودم رو به خودم تبريك مي گم و ترجمه اي را كه در بالا كردم را به خودم به مناسبت تولدم تقديم مي كنم.. به من ميگن آدم از خود راضي

Friday, January 25, 2008

آدم بزرگوار

زياد اين جمله رو ممكنه شنيده باشيد .... بابا فلاني خيلي آدم بزرگواري هستش .. بابا طرف حرف نداره و....ك
.
خب كه چي كه اينو مي گيم ؟ خوش به حالش كه هست، من و تو چه غلطي تو اين دنيا مي كنيم كه آدم بهتري بشيم.. من و تو از خوبي هاي اون چي ياد گرفتيم و داريم بهشون عمل مي كنيم.. تو اين دنيا آدم خوب زيادند ولي اين موضوع چه دردي رو از من و تو دوا مي كنه؟
.
مشخصات آدم خوب هم تو دنيا يكسانه.. دروغ نمي گه .. به قولي كه ميده وفا مي كنه... دلسوزه.... خوش برخورده ... رابطه خودش را با مردم بر اساس ماديات نمي سنجه... در گفتار شجاعه.... در مقابل قوي سرسخته و در مقابل ضعيف خاشعه... از عيب مردم چشم مي پوشه و زماني بهشون مي گه كه جنبه كمك داشته باشه و..... ت
.
خب حالا كه چي كه اينا رو هم دونستي ؟ تا حالا هزاران دفعه جملات بالا و اين صفات رو شنيدي ولي باز بابك تو همون آشغالي هستي كه هستي؟ پس كي مي خواي مثه اون آدمه كه همه جا تبليغش رو مي كني بشي؟ هان؟
.
به نظرم اگه نگي فلاني آدم بزرگواريه خيلي بهتره ،‌چون آدما به اندازه خودت ازت توقع مي كنن نه به اندازه رفتار و كردار اون آدم بزرگوارا! ختم كلام

Tuesday, January 22, 2008

گمنام گم نشده

پريشب رفته بودم دهكده المپيك سيدني. جشنواره فيلم هاي كوتاه كودك و نوجوان بود و فيلم هاي منتخب را بر روي يك صفحه بزرگ تلويزيون در هواي باز داشتند پخش مي كردند. توي فيلمهايي كه پخش كردند دو تاش مال ايران بود. خب خيلي باعث افتخاره كه تو يه همچين جايي دو تا فيلم از ايران رو نشون بدن
.
كسي كه اين جشنواره رو هر ساله بر پا مي كنه يك ايرانيه ....البته نه مثه بيشترما ايرانيا پر ادعا.... بلكه يك ايراني بي ادعا كه يك گوشه اين دنيا داره به تنهايي بار فرهنگي يك مملكت را به دوش مي كشه.... نه اهن و تولوپ داره و نه بعد از بيست و چند سال خارج از ايران زندگي كردن فارسي حرف زدن يادش رفته ( تو پرانتز بگم.. چند هفته پيش با يك خانم ايراني تلفني حرف مي زدم كه اصلاً فارسي خوب نمي تونست حرف بزنه ... من فكر كردم از بچگي استراليا متولد شده .....وقتي ازش پرسيدم گفتم چند وقته شما استراليا تشريف دارين ...... جواب داد دو ساله كه از ايران اومدم اينجا مي خواستم پشت تلفن خفه اش كنم )ك
.
دست مريزاد وحيد خان كه اين كاراي خوب رو انجام ميدي و آفرين كه مثه كوه واستادي و داري فرهنگ و هويت ايراني رو اينجا نشون ميدي و به ما هم دلگرمي ميدي
.
من اين آقا وحيد رو خيلي دوست دارم و هر وقت ميبينمش ياد اين داستان رودخونه اي ميفتم كه دلش نمي خواست به دريا بپيونده .. وقتي از رودخونه ميپرسن چرا تو دريا نميري ميگه : من گمنامي گم نشده را بيشتر از شهرت گم شده دوست دارم." و اين آقا وحيدم تو استراليا مثال همين رودخونه هستش..

Saturday, January 19, 2008

ماجراي باسن خانم ويليامز



مسابقات اوپن تنيس استراليا در حال انجامه و خوشبختانه ما اين فرصت رو داشتيم كه يك سري از اين مسابقات رو تماشا كنيم .. اين مسابقات حواشي زيادي داره و چون تنيس بازا هر كدوم از يك كشوري هستند و كشوراي زيادي هم با هم مشكلات مختلف دارن اين تعارض ها بين تماشاچي ها باعث ميشه كه مطبوعات مطالب مختلفي چاپ كنند.
.
جالب ترين خبر راجع به باسن خانم ونوس ويليامز بود كه تو مسابقات شركت كرده بود.. ناگفته نمونه كه بيشتر اين تنيس بازاي خانم يك جور لباس ميپوشن كه نظرها رو جلب كنند
.
موقع بازي ، باسن خانم ويليامز رو تلويزيون توي نمايش آهسته نشون ميده و گزارشگر مرد مسابقه بعد از ديدن اين صحنه ميگه كه : خانما! هر جور مي خوايد فكركنيد ولي اين واقعاً منظره خوبي هستش
.
خلاصه بعد از اين حرف گزارشگر، جنجال مطبوعاتي شروع ميشه و شبكه هاي مختلف تلويزيون راه به راه باسن خانم ويليامزرو نشون ميدن.. يكي ميگه كه آيا گزارشگرا حق اين جور نظرات رو دارن يا نه.. اون يكي ميگه نبايد بگي باسن بايد بگي كپل .. يا نشيمن گاه و يا ... و سر واژه درست انگليسيش بحث ميكنن .. انگليسياش اين ميشه

posterior- bum- booty-buttocks-butt-rear end - derriere
.
.خلاصه خود خانم ويليامز از اين موضوع ناراحت نيست كه باسن ايشون نقل محافل مطبوعاتي و رسانه ها شده و تازه خوشحاله كه باسن ايشون از باسن خواهرشون كه اين باسن هم گويا خيلي معروفه ! پيشي گرفته و بهش توجه شده.. عجب دنيايي هستش اين غرب
.
راستی اگه خواستید به استرالیا مهاجرت کنید، می تونید با این وکیل ایرانی تو سیدنی تماس بگیرید.

Tuesday, January 15, 2008

ناجا: قهوه‌خانه‌ها، "کافی شاپ" می‌شوند

كله آقايان بوي قورمه سبزي ميدهد همين است ... جاي اينكه نيروي انتظامي كمك كند تا كافي شاپ ها ، قهوه خانه شود دارد بر عكس عمل مي كند. همه جاي دنيا مردم رو ترغيب مي كنند كه به سنت هاي قديمي خود پايبند باشند و آقايان از صد تا جاهل هم بدترند كه كسب و كارهاي سنتي رو به غرب گرايي وا مي دارند.. پس فردا اگر تركيه سال ملي قهوه خانه مثل سال مولانا يا سال ملانصرالدين را بر پا كرد اونوقت همين آقايان به اين در و آن در مي افتند تا ثابت كنند كه قهوه خانه ريشه در تاريخ كهن ايراني دارد .. ل
.
بعيد نيست كه پس فردا آقايان اعلام كنند كه عطاري ها هم بايد داروخانه شوند.. آقايان نمي دانند كه كاركرد قهوه خانه و كافي شاپ در اين دنيا از هم ديگر متفاوتند
.
http://tabnak.ir/pages/?cid=4998 لطفاً خبر را بخوانيد
.
اصلاً يكي نيست به اين پليس بگه كه تو رو سننه به اين كارا... اصلاً وظيفه پليس تو اين دنياي به اين گندگي چيز ديگه اي است نه ترويج غرب گرايي.. آقايان از يك طرف به زور به حجاب غربي خانم ها گير ميدهند از طرف ديگر كافي شاپ باز مي كنند.. واقعاً كه
.
ياد باد آن روزگاران ياد باد
خلوت ديدار جانان ياد باد

Saturday, January 12, 2008

Clowns

Women dressed as clowns in front of a work by British artist Damien Hirst titled

Friday, January 11, 2008

برف

با كريستين سوار ماشين بوديم داشتيم از برلين مي رفتيم به سمت درسدن .. چه برفي ميومد .. باور نكردني .. من تا حالا اونقدر برف تو عمرم نديده بودم كه از آسمون بياد ... دور و برمون هم جنگل بود وحشتناك و شب ساعت يك و دو بود .... باورتون نميشه اين ماشين هاي برف روب از اون ابتدا تو اين اتوبان مثه مور و ملخ بودن و اتوبان رو از برف پاك مي كردن . باور كنيد شايد دو سانت برف كف اتوبان نزاشته بودن بشينه .. ولي كنار جاده رو نگاه مي كردي شايد پنجاه سانت برف نشسته بود.. من فكر كنم هفت يا هشت ساعت داشتيم رانندگي مي كرديم و يك جا نشد كه ببينيم جاده بنده و نمي شه جلو رفت.. من فكر كنم اگه اونجور برف تو ايران ميومد يك ماه ايران تعطيل بود
.
كريستين وسط راه برگشت به من گفت نگاه كن ببين اين خدمات شبانه روزي همه از پول ماليات ماست... منم گفتم والا ما هم حاضريم ماليات بديم و دولت اينجوري به ما سرويس بده
.
خدا به ما رحم كرد كه موقعيت كشور ايران مثه آلمان نيست : كشوري كه بخش عمده اي از سال برف و يخبندونه.. اگر موقعيت جغرافيايي ايران مثه آلمان بود فكر كنم تا حالا يك چند صد هزار نفري از برف و سرما و يخزدگي و گرسنگي در سال تلف مي شدن
.
واقعاً باعث غصه هستش كه ما ايرانيا همه چي داريم ولي هيچي نداريم
.
واقعاً اين مسئولين بايد يك سريشون بيان يك جاهايي مثه استراليا يا آلمان چند وقت زندگي كنن تا بفهمن وظيفه دولت چيه... دولت اينجا حمال مردم هستش نه آقا بالا سر.. آدم دوست داره فقط كارش به اين اداره هاي دولتي بيفته.. واقعاً لذت مي بره از سرويسي كه مي دن.. همون اول بهت مي گن كه كارت چند روزه انجام ميشه... من تا حالا بيش از ده بار تجربه كردم كه ميگن مثلاً دو هفته اي كارت انجام ميشه ولي سر يك هفته كارت رو انجام ميدن. دقيقاً مثه ايران :-) ن
.
اي خدا چي بگم

Tuesday, January 01, 2008

سال نو ميلادي



ديشب تو سيدني مراسم جشن و نورافشاني واسه سال نو مسيحي بود.. ما يكي كه همه چيمون اينجا شير تو شير شده... هشتاد تا عيد و وفات و عروسي رو با هم برگزار مي كنيم... ايران عيد و عزا كم داشت اينجا هم كلي بهش اضافه شد.. از سال نو چيني و انزاك دي بگير تا تولد ملكه اليزابت و سال نو ميلادي.... پنجشنبه جمعه ها كه ايران تعطيله... شنبه يكشنبه ها هم اينجا... دوشنبه و سه شنبه چهارشنبه هم تو خونه ميمونيم كه خستگي اين روزاي تعطيل رو در بياريم
.
ديروز ما از صبح رفتيم بيرون... خدا پدر و مادر اين پيتر و جوديث رو بيامرزه كه چند ماه يكبار ميان و ما رو ور ميدارن ميبرن جاهاي ديدني اينجا رو نشون ميدن.. ظهر ما رو بردن بازار ماهي فروشها.. تصوري كه من قبل از ديدن اونجا داشتم يك چيزايي تو مايه هاي بازار ماهي فروشاي شمال بود... ولي بعد از اينكه اونجا رو ديدم از زمين تا آسمون فرق مي كرد.... بهر حال اونا واسه ما سنگ تموم گذاشتن و واسه ناهار از هشت پا و صدف دريايي گرفته تا يك چيزايي كه حتي تو فارسي معادلي واسشون وجود نداره واسه غذا سفارش دادن و ما هم زوركي يك چيزايي خورديم........ صد رحمت به كله پاچه خودمون.... فقط هشت پاش رو ميشد يك جورايي تحمل كرد ولي من هر چي سعي كردم كه يك صدف دريايي ديگه هم بخورم نتونستم... ولي تا دلتون بخاد خودم رو از ميگو خفه كردم
.
در هر صورت اميدوارم كه سال خوبي داشته باشيد و همه چي تو امسال رديف باشه.. شايد باور نكنيد اصلاً من نفهميدم يكسال گدشته تو اينجا چطوري گذشت.. اينجا واقعاً زمان شتاب بيشتري داره
.
عكس پايين هم ماله مراسم آتش بازي ديشبه ... يك ميليون نفر اومده بودن واسه تماشا... قابل توجه ايرانياي عزيز.. واسه بيست دقيقه و سي ثانيه مراسم نورافشاني و آتش بازي هجده ماه برنامه ريزي شده بود و ششصد هزار دلار دود شد رفت هوا تا ملت حال كنند