Wednesday, February 06, 2008

پرنده

هوا خيلي سرد بود و بلبل داشت از سرما به خود مي لرزيد و چيزي نمونده بود كه يخ بزنه... از بالاي شاخه به روي زمين فرود اومد تا بتونه جايي گرم و نرم پيدا كنه
.
از قضا گاوي داشت از اونجا مي گذشت و بلبل رو كه ديد دلش به حالش سوخت و تاپاله هاي خودش رو روي سر بلبل ريخت
.
چه احساس خوبي به بليل دست داد و گرماي دلچسبي زير پوستش خزيد. چند دقيقه نگدشت كه بلبل احساس شادي و شعف كرد و از خوشي، شروع به چهچهه كرد و بلند آواز خوند
.
در همين اثنا گربه اي كه از اون جا مي گذشت صداي آواز پرنده اي رو شنيد و رفت به سمت صداكو تا بلبل رو ديد اونو از زير تاپاله ها بيرون كشيد و خورد.
نتيجه اخلاقي
اول اينكه تو اين دنيا هر كي شماها را به كثافت مي كشه ممكنه آدم بدي نباشه و نيت خوبي داشته باشه
..
دوم اينكه تو اين دنيا هر كي شما رو از كثافت در مياره ممكنه آدم خوبي نباشه و نيت بدي داشته باشه
.
و آخر اينكه موقعي كه تو كثافت غوطه مي خوري، بهتره دهنت رو ببندي
.
راستي امروز تولدمه و تولد خودم رو به خودم تبريك مي گم و ترجمه اي را كه در بالا كردم را به خودم به مناسبت تولدم تقديم مي كنم.. به من ميگن آدم از خود راضي

No comments: