Tuesday, September 05, 2006

مادر بزرگ


مادر بزرگم دو ماه پيش فوت كرد. خيلي دلم سوخت. هر موقع كه سردرداي شديد ميگرفتم سرم رو رو پاهاش ميذاشتم و اون با دستاي نحيفش اونقدر نوازشم ميكرد كه سردردم كلي بهتر مي شد. هميشه با اون لهجه شيرين شماليش كلي واسم حرف ميزد و شعر مي خوند. يك عالمه هم ضرب المثل بلد بود وجالب اين بود كه تمومي نداشت. اميدوارم روحش در آرامش باشه

اگه پدربزرگ يا مادر بزرگاتون زنده هستن صداشونو ضبط كنيد. فقط همين

1 comment:

Anonymous said...

khoda hameye raftegan ro rahmat kone, az jomle steve , madarbozorge shoma, va madar bozorge man!