Saturday, September 30, 2006

طريقت اويسي

امشب من باتفاق يكي از دوستان رفتم يك خانقاه تو سيدني به اسم طريقت اويسي . خوشحال شدم كه يه همچين جايي اينور دنيا درست كردن كه مردم انشاء الله واسه خدا دور هم جمع شن

زن ومرد لباس سفيد پوشيده بودن كه چه كار خوبي بود. خدا كنه قلب آدم هم همون رنگي باشه، البته نه واسه دو يا سه ساعت مراسم ،‌بلكه واسه هفته ها و ماهها و سالها. ما هم كه با شلوار لي رفته بوديم از همون اول تابلو بوديم. يك آقايي دست ما رو گرفت و برد تو يك رديف نشوند . رديفاش پنج نفري بود . وقتي نشستم هي به من اصرار كرد كه پنج سانتيمتر و شايدم كمتر جلوتر بشينم . يك خرده وول خوردم رفتم جلو و برگشت و گفت يك خرده جلوتر . ما هم بيشتر ووليديم و رفتيم جلو. حالا پنج سانتيمتر چه توفيري تو اصل ماجرا مي كرد الله واعلم
..
چند دقيقه بعد شروع كردن به خوندن يك شعر و در حالي كه پاهاشونو ضربدري جمع كرده بودند شروع كردن با دست رو پاهاشون زدن . يه چيزايي تو مايه سينه زني خودمون. بعدش چند تا آيه از قرآن خوندن كه از سوره هاي مورچه، عنكبوت، شعرا و نحل بود. جالب اين بود كه هر آيه رو 11 بار تكرار كردن . چرا يازده بار نفهميدم . شايد منظورشون اين بود كه دوازدهمين بار امام زمان قرائت ميكنه

بعدش افطار مفصلي آوردن . نون و پنير و سبزي. آش، كه فكر كنم شله قلم كار بود، با جوجه كباب. جالب اين بود كه قاشق و چنگال و كارد رو با يك روبان بنفش بهمراه يك گل مصنوعي به هم بسته بودند . ما هم اولش خواستيم كلاس بزاريم وروبان رو با دست بازكنيم ولي هر چي زور زديم نشد ، بعدش هم هر چقدر خواستيم با ملايمت قاشق را بكشيم بيرون نمي اومد ، آخرش وحشيانه قاشق را درآورديم .. انصافاً غذاي خوبي بود جاي شما خالي
..
بدبختي همه ملت غذاشون رو زود تموم كردن بجز ما ....... يك دفعه احساس كردم كه مجلس واسم سنگين شده . دور وبرو نگاه كردم ديدم سيني ها همه خاليه و من موندم . بعد تند تند غذا رو تموم كردم و تا سيني رو كنار گذاشتم ديدم دعاي بعد از غذا رو شروع كردن .... فهميدم حدسم درست بوده و منتظر من بودن تا غذام تموم شه. دوربيناي مدار بسته اونجا بود حتماٌ از اونجا همه رو كنترل مي كردن كه كي غذاش تموم شده كي نشده
..
بعد سخنراني حضرت پير ، به تعبير دوستان ،‌ شروع شد . بر خلاف تصوري كه من داشتم كه يك آدم با كشكول و تبرزين با ريش بلند بايد باشه، پير يك آدم جوون بود – كه بعداً فهميدم 54 سالش هست- با يك دست شلوار و پيرهن سفيد كه دكمه هاي سر آستينش رو هم نبسته بود . البته خودش اونجا نبود بلكه تصويرشون روي مونيتور روبرو نقش بسته بود . گويا ايشان صحبتهاشون را روزانه ايراد مي كنن و هر شب تو چند شهر دنيا با هم پخش ميكنن. راستش من از صحبتشون چيزي حاليم نشد . البته نه اينكه سطح بحث بالا بود چون براي من بحث بسيار منفصل بود . بعد از دوستمون هم كه بعد از مراسم پرسيدم اونم گفت من چيزي نفهميدم . البته گويا صحبتهاش بطور همزمان ترجمه به انگليسي مي شد . من كه فارسي رو نفهميدم واي به حال ترجمه انگليسيش ! ولي استاد در كل نظرش اين بود كه اكه آدم دنبال هوي و هوس بره به مخاطراتش فكر نمي كنه كه ممكنه گريبانگيرش شه
..
بعدش هم يك خانمي اشعاري رو شروع به خوندن كرد. البته نود و نه درصد خانما بدون حجاب بودند و من خيلي دوست دارم قرائت اونا رو راجع به حجاب از قرآن بدونم. توي جمع طريقت نقش بندي كه بودم خانما همه حجاب داشتن . آخر مراسم هم يه دعاي ديگه خوندن كه ختم جلسه بود
..
بنظرم خيلي مراسم ديسيپلين داشت و من احساس كردم كه تو كليسا هستم . مردم شق و رق نشسته بودن و هيچكس نبايد با بغليش حرف ميزد. البته 3 ساعت يك جور نشستن خيلي سخته . ولي احتمالاً مراد اين بوده ملت يك خرده رياضت بكشن

نميشه زود قضاوت كرد چون زمان مي خواد . ولي در كل من تو اين چند وقت فهميدم كه چقدر فقر فرهنگي تو اينجا زياده و چقدر مردم طالب مسائل معنوي هستن. البته طبيعي هم هست. وقتي مسائل مادي آدم حل باشه طبعاً ملت ياد اون دنياشون ميفتن
..
،راستش من زياد دوست ندارم كه وارد يك طريقت خاص شم چون بنظرم آدم يك بعدي ميشه . در كل اسم طريقت من ، طريقت هويچ هستش .و من پير هويچ هاي كره زمين هستم. اين عكسي رو كه من از هويچ هاي شمال ايران انداختم ببينيد . من هر وقت اونا رو مي بينم ياد خدا مي افتم. شما هم هر وقت هويچ ديديد ياد خدا بيفتيد. ديديد ياد خدا بودن چقدر آسونه
..
پــــاشو برو در يخچال رو وا كن يه هويچ وردار بخور گامبو . جلوي اون شكمتو بگير بابا.. بعد از اينكه هويچت رو خوردي اگه بلدي، كه بعيد مي دونم، ما رو هم دعا كن

Photobucket - Video and Image Hosting

3 comments:

Anonymous said...

من هم در مورد طریقت اویسی یک چیزهایی شنیدم... شنیدم طرفداران زیادی هم داره... به هر حال ماها همه دنبال بهانه هایی هستیم تا از اون طریق ذکر یار کنیم... در مورد اون با خدا بودن که گفتین... استاد ما می گه.. با خدا بودن خیلی ساده تر از این حرفهاست.. اونایی که می گن سخته و باید یه راه دراز رو بری و این کار و کنی و او ن کار... یا دروغ می گن و خودشون نرسیدن.. یا نمی خوان شما به اون حقیقت برسید... هر لحظه در سکوت درون و قلبی گرم به عشق یار حضوری اگر نباشد تعجب است...یا علی

Anonymous said...

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
...
بابا تو که خودت کانکت مستقیم با خدایی ، کسر شعنت نشد رفتی اینجور جا ها .
نمی گم بده نه ولی تو خیلی بالا تر از این حرفها هستی .

A.R.Momayezzadeh@Gmail.com

Babak said...

آقاي مميز زاده عزيز

شما صبح تا شب يه جايي زندگي مي كني كه نشانه هاي مذهبي دور و برت زياده اذان ، مسجد و... ولي اينجا اين خبرا نيست الان هم كه ماه رمضونه و را به راه اذان مميز زاده رو گوش مي كنيد و حال مي كنيد

بعنوان يك اصل كلي ،بنظر من هر جايي كه يكسري آدم براي بهتر شدن جمع شن اون ارزشمنده فرق نمي كنه كليسا باشه كنيسه باشه مسجد باشه معبد باشه

يادت باشه هر وقت فكر كردي راهي رو كه تو زندگيت انتخاب كردي درسته و مال ديگران غلط اين زنگ خطره و مراقب باش

فقط خدا مي دونه چي درست و چي غلطه
قضاوت هاي آدما جزو غازوراته
ايام به كام